افرند
افرند

افرند

استاد حمید سمندریان

 

 

 

 

 روحش   شاد

یادش  گرامی 

 

15 ساعت و 15 دقیقه ...

امروز هم مثل هر روز دیگر که به بانک مراجعت کردم و فشار دادم   (دکمه نوبت دهی را !) به دستم دادند (این برگه را  !)  

 

 

یا دوستانمان نمی دانند زمان چیست  

یا نمی دانند ساعت کاری بانک ۱۵ ساعت و ۱۵ دقیقه نیست 

یا فکر می کنند ما بیکار هستیم 

یا اصلا برایشان ارزش نداریم 

یا این عددها در مقابل عدد های هزار میلیاردی چیزی نیست 

یا خلاصه اینکه  این را به ما نشان می دهند که کلا قید بانک  مربوطه را بزنیم

چگونه غرق شدم؟

در این دو روز دوست داشتم در منزل غرق شوم تا اینکه بیرون بروم و آنجا و در ازدحام مردم خفه شوم.!مثلا در یکی از بزرگترین اعیاد اسلامی بودیم. دو روز تعطیل در پیش روی ما بود هزار جور برنامه مختلف که در سر داشتیم تا شاد باشیم! وقتی در منزل بودم می توانستم از آخرین اجراهای مداح ورزشکار و کمی چاق و مردمی حاج محمود کریمی بهره مند شوم.  از این همه نشاط و شادی احساس خوبی بهم دست می داد. ریتم بسیار زیبایی داشت. اگر گل و بوته های موجود در قاب تصویر را نمی دیدم قادر به تشخیص نبودم که آیا نوحه عزاداری می خواند  و مردم سینه زنی می کنند یا عید است و شاد هستند و دست می زنند. برای کسانی که صفحه تلویزیون را نمی بینند یا از طریق رادیو گوش می دهند سخت است که این دو را از یکدیگر تشخیص دهند. باقی شبکه ها با تعدادی از روحانیون میزگرد تشکیل داده اند. قبلا ها روی میز دسته گلی می گذاشته اند تا نماد و سمبلی از   عید باشد( چون از حرف هایشان این مهم مشخص نمی شد!) که احتمالا به علت تورم این کار هم میسر نبوده. انتظار دیدن جشن ، برنامه تولیدی به این مناسبت و  یا فیلم های روز هم بی فایده است. برای انجام کاری مجبور می شوم که بیرون  بروم. در یکی از خیابان های عریض بالای شهر هستم. در کنار دیگر ماشین ها داریم به خوبی و خوشی طی طریق می کنیم که ناگهان ترافیک می شود. به توجه به تجربیات سال های گذشته به یقین و ایمان مطلق رسیده ام که کمی جلوتر چای ، شربت ، کیک یا حداکثر یک بستنی در یکی از کوچه ها  و به صورت نامحسوس توزیع می شود. ماشاا... چشمان همشهری هایم از سیستم های پیشرفته جی پی اس هم قدرتمند تر است و قادر به شناسایی مکان های مستتری هستند که چیزی نذر کرده اند. در این مواقع ماشین ها در وسط خیابان می ایستند و کمک راننده یا خود راننده  بسته با اینکه نذری نوشیدنی یا خوردنی است با پارچ یا قابلمه به سمت منبع اش هجوم می برند و تا زمانی که به خواسته خود نرسند و فرد مورد نظر با دست پر بر نگردد ماشینشان در همان وسط خیابان باقی می ماند. با توجه به اینکه شب شده و زمان اوج مصرف انرژی و همچنین رقم های نجومی قبض برق ، خبری از چراغانی خیابان ها با ریسه ی  لامپ های قرمز و سبز نیست. به علت همین ترافیک سنگین مجبور می شوم که ماشین را پارک کنم و بقیه راه را پیاده ادامه بدهم. در پیاده رو در حال قدم زدن هستم که ناگهان احساس می کنم بمبی کنار پایم منفجر شده . برای چند ثانیه در گوش هایم  صدای سوت می شنوم و غیر از آن صدای دیگری نمی آید. یاد عملیات وافجر 8 افتادم. با جانباز شدن فاصله ای نداشتم! به خانه بر می گردم. تلویزون را روشن می کنم. اخبار شروع شده. فرقی ندارد اخبار 20:30 باشد یا 21 یا 22:30. خبر اول همه یکسان است. ایران اسلامی غرق در شور و شادی