شاید برای خیلی ها آسون باشه
شاید برای خیلی ها مهم نباشه
شاید برای خیلی اتفاقی شبیه به تمام رخدادهای عادی زندگی باشه
اما برای من نه آسون بود، نه عادی
دیروز صبح بعد از حدود یک ماه درگیری ذهنی و مشورت های فراوان، دل را به دریا زدم و بعد از 6 سال کار کردن در این شرکت استعفا دادم.
چند دلیل برای استعفا داشتم
اول از همه اینکه ادامه کار در اینجا برام دستاورد خاصی نداشت، نه رشد شغلی و نه رشد شخصی.
دوم هم اینکه این وابستگی بیش از حد به یک محیط کاری، سقف شیشه ای و مرز روانی برام ایجاد کرده بود.
سوم هم ترس از ریسک بود. ترس از اینکه اگر از این شرکت بیام بیرون، معلوم نیست چه چیزی در انتظارمه. ترس از اینکه از استعفام پشیمون بشم.
دلایل دیگری هم بود. اما این سه دلیل مهم تر از بقیه دلایل بود.
حالا در صبح روز بعد از استعفا، احساس سبکی می کنم. هنوز جوابی به نامه استعفام دریافت نکردم. در صورت قبولی استعفا، باز هم شاید حدود یک ماه مجبور باشم سرکار بیام تا روال خروج از شرکت طی بشه.
الان در این نقطه از زمان، نمی دونم در آینده کجا مشغول به کار خواهم شد. آیا به پیشرفت شخصی و شغلی میرسم یا نه
اما حداقلش اینه که اولین "تیک"را کنار اهداف سال 98 زدم. به امید تیک خوردن همه اهداف....