خانه عناوین مطالب تماس با من

افرند

افرند

روزانه‌ها

همه
  • آموزش سرمایه‌گذاری
  • افرند قدیم

پیوندها

  • چکاوک
  • چکاوک جدید
  • جوگیریات
  • نوشته های قلقل السلطنه
  • دنیای دل آرام
  • روزهـــــــای یـــــک عمــــر
  • نگاه های ِ روزانــــه ی منــــــــ
  • یک دل تنگ که دوست داره حرف بزنه
  • لرمانتف
  • در سایه سار تنهایی
  • پرسه چی
  • تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
  • زنبور گاوی
  • هدف بزرگ من
  • خدا بزرگه!
  • برای تو که همیشه ام هستی...
  • برای فردای حافظه ام
  • یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار
  • سرمایه گذاری با 100 هزار تومان

دسته‌ها

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • تفاوت های زن و شوهری

بایگانی

تقویم

اردیبهشت 1400
ش ی د س چ پ ج
1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

آمار : 317172 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • یلدای 92 شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 18:22
    برای فرنگی ها، باریدن برف در شب کریسمس نشانه ای از خوش یمنی است. اما ما که در کشوری با آب و هوای متفاوت زندگی می کنیم، به سرمای شب یلدا هم قانعیم. همین که سرمای هوا به قدری بشه که باور کنیم پاییز تمام شده و زمستان و سرمایش از راه رسیده راضی میشیم. این روزها هم دما در اکثر نقاط کشور به درجه ای رسیده که همه لباس های...
  • واتو واتو سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 09:44
    متولد سال 60 است در نتیجه اختلاف سن زیادی با ما ندارد. حداقل با من و یکی دیگه از دوستانم که بزرگتر از بقیه هستیم اختلاف چندانی ندارد. اما نمی دونم چرا دوست داره همیشه تاکید کنه که بین ما و او چند نسل اختلاف وجود داره. دومین ترم است که با این استاد خانم کلاس داریم. ترم اول چون شناخت زیادی از ما نداشت کمی سر و سنگین بود...
  • خوب شد که تمام شد یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 17:17
    بعضی از روزها برای من نحس هستند در این روزها سلسله ای از اتفاقات ناخوشایند پشت سر هم رخ میده و هیچ کاری نمیشه کرد غیر از اینکه منتظر بشم روز تمام بشه چهارشنبه هفته قبل هم که عازم دانشگاه شدم یکی از همین روزها بود
  • زمستون خدا سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 19:42
    هفته پیش دانشگاه ما اینطور بود اما خیلی وقت میشه که زمین اینجا سفید پوش نشده به امید اینکه هر زمستونی همه جا سفید پوش بشه...
  • نلسون ماندلا جمعه 15 آذر‌ماه سال 1392 10:06
    می خواستم از برف و سرما بنویسم می خواستم از سفیدی شهر و جاده ها بنویسم اما امروز، روز فوت مردی است که اسوه صبر و ایستادگی است مردی که سال ها در برابر رژیم آپارتاید ایستاد و ماندگار شد یادش گرامی
  • همه هستند؟! سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1392 18:52
    چند پست قبل تر در مورد یکی از استاد هایمان گفته بودم که کلا رفتار و کردار خاصی دارد. استاد محترم الان در استرالیا به سر می برند و قرار شد بقیه کلاس ها به صورت آنلاین برگزار بشه. استاد را نمیدونم اما هیچکدام از ما تجربه چنین کاری را نداشتیم. یکی می پرسید کجا باید بریم؟! یکی می پرسید لباس چی بپوشیم؟! اون یکی می گفت من...
  • 10 آذر (2) یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1392 10:41
    دیروز وقتی داشتم پست تبریک تولد علیرضا را می نوشتم، به شوخی نوشتم که 10 آذر برای من یادآور خاطرات خوبیست. دیروز که پست های 10 آذر سال های قبلم را می گشتم تا ببینم هر سال برای علیرضا چی نوشتم، به آذر سال 91 رسیدم و دیدم بیشتر پست هایم در مورد قبولی در دانشگاه و ثبت نام و از این حرف هاست. برای همین و به شوخی ، پست تبریک...
  • 10 آذر شنبه 9 آذر‌ماه سال 1392 10:33
    10 آذر یادآور روزها و اتفاق های خوبی برای من است. همه چیز از همین 10 آذر شروع شد و تا به امروز هم ادامه یافته. هیچوقت فکر نمی کردم زندگی من تا این حد به آذر بستگی داشته باشد. 10 آذر باعث شد من به زندگی جور دیگری نگاه کنم ، باعث شد مسیر زندگی ام عوض شود ، باعث شد از آدمی که قبلا بودم به فرد دیگری تبدیل شوم. کلا همه...
  • افرند کبریت فروش جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 12:37
    چهارشنبه بعد از ظهر با بچه ها رفتیم ناهار گرفتیم و قرار شد ناهار را بریم مهمان پذیر بخوریم. طبق معمول با مهمان پذیر از قبل هماهنگ کرده و اتاق رزرو کرده بودم. ناهار را که گرفتیم توی راه مهمان پذیر کلی برای بچه ها از خواب بعد ناهار و خستگی در کردن گفتم و حسابی دلمون را برای سه چهار ساعت استراحت صابون زدیم. ماشین را پارک...
  • دفتر 2 سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 11:56
    دیروز کمی زودتر دفتر اومدم. کمی کار عقب مونده داشتم که می خواستم انجام بدم. در بدو ورود یکی از همان پیرمردهایی که لب سکوی دفتر می نشینند به سراغم آمد. وقتی من را با عنوان مهندس خطاب کرد فهمیدم یه جای کار می لنگه. کلی کاغذ و یکی دو تا دفترچه دستش بود. کاغذ ها را که نگاه کردم دیدم مربوط به ماشین لباس شویی است که اخیرا...
  • ظریف مچکریم دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 09:00
    بیشتر از 24 ساعت از توافق اولیه بر سر موضوع هسته ای ایران گذشته است. زودتر از این درباره این موضوع پست ننوشتم چون دوست داشتم نظر و عقیده دیگران را در مورد این موضوع بدانم. عقیده افرادی چون مدیر مسئول روزنامه کیهان. عقیده خطبای نماز جمعه تهران . عقیده افرادی که هنوز هم فکر می کنند رییس جمهور قبلی کارهای بزرگی کرده ....
  • تو بارون که رفتی یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 17:00
    تو بارون که رفتی شبم زیر و رو شد یه بغض شکسته رفیق گلوم شد تو بارون که رفتی دل باغچه پژمرد تمام وجودم توی آینه خط خورد اینقدر سیاوش گفت تو بارون که رفتی چه اتفاق ها افتاد که تصمیم گرفتم تو بارون برم ببینم چی میشه. پنجشنبه شب ، تهران، تو بارون رفتم ولی نتیجه اش این شد که سه روزه تو خونه افتادم...والا با این ترانه هاشون
  • واقعا چرا؟! شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 09:04
    نمی دانم چرا شما اینطور هستید؟! منظورم شما خانم هاست. از هر چیز بی ارزشی کوه می سازید. برای هر حرف و شوخی، هزار نوع تفسیر و تعبیر می سازید و بر روی تحلیل هایی که از حرف های دیگران انجام می دهید، استراتژی های مختلفی پیاده می کنید. پنج شنبه بعد ازظهر کلاسی داشتیم (و همچنان داریم ) که وظیفه ارائه درس با بچه ها است و...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 23:47
    دیشب وقتی راه افتادم بارون شروع شد امروز هم قزوین کلا بارون میومد تو تلویزیون هم فقط میگه از سفرهای غیر ضروری خودداری کنیم فردا غرق نشم بلند صلوات
  • سرانجام شنبه 25 آبان‌ماه سال 1392 11:55
    اوایل تابستون توی این پست گفتم که قراردادی بستم و کار ترجمه ای را قبول کردم. اول قرار بود کار ترجمه تا پایان مرداد تحویل داده بشه. بعد شد آخر شهریور و بعد هم افتاد به مهر...امروز 25 آبان است و همین الان آخرین فصل از ترجمه را هم فرستادم. تو این مدت روزهایی بود که حدود 15 ساعت پشت سیستم بودم و کار میکردم و البته مدتی هم...
  • اگر قسمت باشد چهارشنبه 22 آبان‌ماه سال 1392 21:31
    دوشنبه شب نشسته بودم تو دفتر...حال خوبی نداشتم. در تمام دوران دانشجویی برای حج عمره ثبت نام کرده بودم و هیچ وقت اسمم در قرعه کشی در نیومده بود. دوشنبه ظهر هم قرعه کشی کرده بودند و اوایل شب اسامی را در سایت زده بودند. اسم من جزء برنده ها نبود. نه اصلی و نه ذخیره. با یکی از دوستان تلفنی حرف میزدم و گله میکردم که 6 سال...
  • چوپان با شعور دوشنبه 20 آبان‌ماه سال 1392 11:03
    دیروز در خبرها اومده بود " دامداری که از پلنگ ایرانی انتقام نگرفت". اصل خبر این بود که وقتی این دامدار لر گله اش را برای چرا به دشت می برد مورد هجوم یک پلنگ قرار می گیرد. این چوپان گر چه تفنگ داشته اما شلیک نمی کند و شاهد کشته شدن 44 راس بز در گله اش می شود. وقتی خودم را جای این چوپان می گذارم و تصور می کنم...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1392 10:53
    فابیوس خر است!
  • استاد عجیب شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 17:41
    یکی از استادهای این ترم، به شدت خارجی است! ارشد را در سویس خوانده و دکترایش را هم در استرالیا گرفته. الان هم در استرالیا تدریس می کند و بنا به گفته خودش بنا به تعهد اخلاقی که به کشور و مردمش دارد به ایران می آید و درس می دهد. این استادِ به شدت خارجی که اغلب اوقات فارسی را با لهجه خارجی تلفظ می کند و تمام کتاب ها و...
  • اونجا تهرانه یعنی شهری که ... سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 10:21
    بعضی وقت ها از اینکه در تهران زندگی نمی کنم دچار یأس فلسفی میشم. نمی خوام منکر خوبی های بقیه شهر ها بشم که اصفهان را بیشتر از بقیه شهرها دوست دارم و پیوند عاطفی شدیدی با شهرم دارم. اما وقتی می بینم همه چیز (دقیقا همه چیز) در تهرانه اعصابم خورد میشه. مدت هاست که به دنبال دوره های آموزشی خاصی می گردم (البته نه اون قدر...
  • دفتر1 یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 11:04
    دفتر ما سر چهارراه واقع شده. اما این چهار تا راه، چهار تا کوچه هستند که البته همه این چهار تا کوچه تا نا کجا آباد ادامه داره. برای همین همیشه این چهارراه پر تردد و شلوغه. دفتری که من در اون نشستم قبل تر مغازه بوده و حالا با تغییراتی که در اون دادم ( مثل مات کردن شیشه ها یا تغییر دکوراسیون و رنگ و ...) تبدیل شده به یک...
  • آموزش لایک چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 21:00
    مدتی پیش منتظر یک مسیج مهم بودم و از ترس اینکه مبادا در بین مسیج های تبلیغاتی ( که قبلا درخواست لغو دریافت آنها را داده بودم) حذف شود، دوباره درخواست دریافت مسیج های تبلیغاتی دادم. از آن موقع تا الان هر روز چند مسیج تبلیغاتی به دستم میرسه اما این یکی واقعا جالب بود: " آموزش فتوشاپ، نصب ویندوز، اینترنت، فیس بوک ،...
  • آبان سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1392 10:14
    آبان از راه رسید و با خودش سوز سرمای زمستان را به ارمغان آورد. هر روز و بنا به دائم السفر بودنم، اخبار آب و هوا را دنبال می کنم. چند روزی میشد که اصفهان آسمانش گرفته و درهم بود. بالاخره بعد از چند شبانه روز چشم انتظاری، باران بارید . اینجا هوا سرد شده اما قزوین از اصفهان هم سردتر است. بعد از سه هفته که از آخرین سفرم...
  • آزاده چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 18:25
    همسایه ای داریم که از رزمنده ها و آزاده های جنگ تحمیلی است. برای همین بیشتر ما نه به اسم فامیلی، بلکه به نام "آزاده" می شناسیمش! این آزاده دو فرزند پسر دارد که یکی از دیگری بدتر و شرتر هستند. از وقتی بچه بودند همیشه صدای گریه شان می آمد و حالا هم که بزرگ تر شده اند هر روز خبر شیرین کاری هایشان میرسد. نمی...
  • منوی پیشنهادی جمعه 26 مهر‌ماه سال 1392 17:31
    داداشم یهویی تصمیم گرفت بره سفر. به خاطر همین یهویی بودنِ تصمیم سفر، بدون ذکر جزییات گفت که یادمون نرود روزی سه بار به ماهی هایش غذا بدیم. بعد از نزدیک به 24 ساعت که یادمون اومده باید به این ماهی ها غذا می دادیم، رفتم پای آکواریوم نسبتا بزرگش... همه ماهی ها متفق القول چسبیده اند به شیشه آکواریوم و نگاهم می کنند. دهان...
  • طرح تهدید ارباب رجوع شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 19:50
    امروز بعد از مدت ها برای کار اداری، به یکی از ادارات دولتی سر زدم. همین طور که در راهروهای اداره قدم میزدم چشمم به نوشته ای خورد که به صورت رنگی بر روی کاغذی با تذهیب فراوان چاپ شده بود.اول فکر کردم فقط اینجا نصب شده اما کمی که دقت کردم دیدم بر روی تک تک دیوارها و به طور خاص بالای سر هر کارمند نصب شده بود. گرچه کاغذ...
  • به جهنم چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1392 21:00
    در پست قبلی دیدید که در تمام طول مسیر، صندلی نفر جلویی کاملا به حالت خوابیده بود برای همین من برای بلند شدن از روی صندلی با مشکلات عدیده رو به رو بودم. در ردیفی که من نشسته بودم و البته در صندلی آن طرف اتوبوس، خانم مسنی نشسته بود. تمام صندلی های اتوبوس در زمان حرکت پر نشده بود و برای همین صندلی کنار آن خانم خالی بود و...
  • گل سر دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 23:53
    همان اول کار که نشست تو اتوبوس ، صندلی اش را به حالت خوابیده در آورد و از آن جهت که صندلی اتوبوس های این شرکت فاصله کمی با هم دارند ، صندلی و ایضا سر ایشان تا زیر چانه من آمد. مثلا بلیط VIP گرفته بودم که جا باز تر باشد و راحت باشم. اما خب دختر صندلی جلویی احتمالا خیلی خوابش می آمد که سریع صندلی را خواباند و چند ساعتی...
  • گام به گام یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1392 21:38
    اولین جلسه ترم پیش، بهمن پارسال، استاد گفت برای پروژه پایان ترم باید زبان برنامه نویسی یاد بگیریم . در واقع باید برنامه نویسی در نرم افزار متلب را یاد میگرفتیم. موعد تحویل پروژه هم مرداد امسال بود. من همون بهمن نرم افزار را خریدم و فیلم های آموزشی اش را هم با جدیت می دیدم . عید نوروز برنامه گذاشته بودم که حسابی روی...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 6 مهر‌ماه سال 1392 18:17
    1 - در اخبار اومده که یک عده بسیجی امروز صبح رفتن فرودگاه و به جای استقبال از رییس جمهور ، شعار مرگ بر آمریکا سر دادند و به شکل و روشی که در خور شان و شخصیتشان بوده، مخالفتشان را با تماس تلفنی رییس جمهور و اوباما اعلام کردند. حتی یکی از آنها کفشش را هم پرت کرده! نمی دانم که بعضی ها کی میخواهند عاقل بشوند؟ کی مخواهند...
  • 544
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • صفحه 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 19