افرند
افرند

افرند

اخیرا از روزهای تعطیل واهمه دارم. مخصوصا اگر سه چهار روز پشت سر هم باشه.  در این روزهای تعطیل، حجم کارهایی که باید هر روز انجام بشه، کاملا روی هم تلنبار میشه و اولین روز کاری بعد از تعطیلات، به شکل دیوانه کننده ای کار وجود داره که باید ظرف یک صبح تا ظهر انجام بشه.

از طرف دیگه، اگر نتونم برای این روزهای تعطیل برنامه مشخصی داشته باشم، کلافه میشم. سه روز تعطیل باشه و من نه سفر برم و نه تفریح مشخصی داشته باشم.

برای همینه که فعلا از تعطیلات عید فطر واهمه دارم


خیلی خوش و خرم نشستیم در دفتر و زیر باد کولر گازی در حال انجام معامله هستیم که ناگهان صدایی شبیه ترکیدن بادکنک میاد و برق ها قطع میشه

همزمان با قطع شدن برق، از کولر گازی با فشار زیاد گازی خارج میشه و یک چیزهایی هم به بیرون نشت میکنه

تازه میفهمیم که صدای ترکیدن از سمت کولر بوده  و برق ها هم به همین دلیل قطع شده

زنگ زدیم تهران به نمایندگی ال جی، اما انگار با "عزیزم ببخشید" تماس گرفتیم. چون اپراتور محترم به جای جواب دادن فقط سوال می پرسید

مدل کولر چیه؟ چه عیبی پیدا کرده؟ موقع قطع برق چه صدایی می داد؟ گاز از کدوم سمت نشت کرده؟ برق ساخمان ایرادی نداره؟ چه کسی کولر را نصب کرده؟ دریچه کولر باز و بست میشه؟ باد خنک میزنه؟

اینقدر سوال میپرسه که پشیمون میشیم. اما گرما هم امان نمیده، دوباره زنگ میزنیم به این امید که یک اپراتور دیگه جواب بده، اپراتور جدید هم چک لیست سوالها را گذاشته جلوش و مرتب سوال می پرسه، دو تا داد میزنیم سرشون تا کار راه  میفته. گفتن 48 ساعت طول میکشه تا تکنسین بیاد!

خلاصه تا بعداز ظهر تکنسین مربوطه میاد و میگه عیب از لوله های کار شده داخل دیواره. ربطی به کولر نداره و شامل گارانتی نمیشه! حدود 300 تومن برآورد هزینه میکنه.

بعدازظهر پنج شنبه است و تماس با مالک ساختمان بی فایده است. احتمالا خواب بوده.

الان هم که صبح شنبه است و همچنان منتظریم با مالک تماس بگیریم تا بلکه تقبل هزینه بکند و کولر ما درست شود.

در حال حاضر گزینه های روی میز به بادبزن ختم میشه

چراغ خاموش

کلا اکثر کارهایی که انجام میدهم حالت چراغ خاموش دارد. یعنی تعداد قلیلی هستند که از اون کار خبر دارند. مثل همین جریان کتاب. تا روزی که چاپ شد، خانواده ام دقیقا خبر نداشتند که کتابم چاپ میشه یا اینکه اصلا در چه مرحلیه ایست. فقط خبر داشتند که تو این چند سال، روی یک کتاب کار می کنم.

در روزنامه هم به غیر از دو سه نفر، کسی دیگه ای نمی دونست. یکی از این افراد مطلع، سردبیر محترم بود که یک بار یک نسخه از کتاب را بهش هدیه دادم و قرارمون این بود که فرد دیگری از این قضیه خبردار نشود.

دیروز بعدازظهر که رفتم روزنامه،  از کنار بورد اطلاع رسانی که رد شدم یک چیز آشنا دیدم. کپی جلد کتابم را توی بورد گذاشته بودند. آن هم نه در یک بورد، در تمام بوردهای روزنامه. آن هم نه به صورت معمولی، اسمم های لایت شده بود!

خلاصه آرام و بی صدا، انگار که هیچ اتفاقی رخ نداده رفتم پشت میزم در تحریریه نشستم. همه سرگرم کار خودشون بودند که ناگهان یکی از همکاران خانم  تا چشمش به من افتاد، با صدای بلند داد زد آقای فلانی کی شام مهمونمون می کنی؟!

همهمه ای راه افتاد و تازه اون موقع بود که بقیه خبر دار شدند! من هم فرار را ترجیح دادم :)

خوبی این دنیای مجازی هم اینه که شماها هم دستتون به من نمیرسه :))