اقتصاد در پساتحریم!


گاهی وقت ها خبرنگاری سوژه ای را پیشنهاد می دهد که اگر تحریریه موافقت کرد، روی اون مطلب کار کند. اما سوژه ها گاهی اوقات این قدر کلی هستند که نمیشه هیچ چیز مشخصی از آن فهمید. مثلا سوژه "اقتصاد در دوران پساتحریم" عنوان میشه. اما وقتی از خبرنگار می پرسم دقیقا میخوای چه چیزی را بررسی کنی و در چه مورد بنویسی، باز هم موارد کلی دیگری مثال میزنه. دوران اقتصادی جدید، وضعیت اقتصاد ایران در پساتحریم، رویکرد ایران در این دوران و ...

زندگی من ِ نوعی هم گاهی اوقات اینقدر کلی میشه. مثلا هدفم پیدا کردن شغل پردرآمده. اما اگر کسی از من بپرسه خب دقیقا میخوای چه طوری به شغل پردرآمد برسی؟ باز هم حرف های کلی میزنم که شغل آبرومند و صبح تا ظهر و ماهی ده میلیون در آمد!  این کلی نگری بعضی وقت ها کار دستمان می دهد. گاهی 30 ،40 سال میگذرد و ما هنوز نمی دانیم از کدام منظر می خواهیم اقتصاد ایران در پساتحریم را بررسی کنیم....

تاکتیک های مقابله با کیمیا!

اخیرا توفیق اجباری نصیبم شده که شب ها زودتر بخوابم! جدای از اینکه این قدر صبح تا شب درگیری ذهنی و فیزیکی دارم که شب ها جنازه ام به خانه میرسد، اما سریال های تلویزیون کاری با من کرده است که ترجیح می دهم شب 10.5 نشده در تخت خواب باشم! یعنی کلی با خودم کلنجار می روم که بابا اشکالی ندارد که مصاحبه ظریف را پخش نکردند، اشکالی ندارد که صدا و سیما با آن همه کارمند و برنامه، جلوی تاک شوهای رشید پور کم می آورد، اشکالی ندارد که اخبارمان 180 درجه با واقعیت فرق دارد، اما واقعا سریال کیمیا برای غیر قابل تحمل است.  کلا دیالوگ های بین کیمیا و مادرش را نمی فهمم. برای مثال:

-مادر کیمیا دخترش را صدا میکند: کِمما ! تید بتهی دینوس میخیئ

کیمیا با حالت تو دماغی جواب می دهد: تید حیهق کی کیخه اسد!


این دیالوگ ها را وقتی می شنوم که به قول بابا،  سرم تو تبلت و لپ تاپ است و دارم ایمیل و پیغام هام را چک می کنم ! اما وقتی به قسمت های انقلاب و جنگ رسیدیم، گریه و شیون ها شروع شد. این قدر صدای گریه و شیون و کشته شدن و اعدام و جنازه نشان می دهند که آدم می مانند به حال شهیدان جنگ گریه کنیم یا به خاطر بازی درخشان مهراوه شریفی نیا از خنده کف زمین پهن بشیم!!

گزینه سوم هم وجود دارد. اگر روزی باشد که خسته نباشم، از ترکیب هدفون و لپ تاپ استفاده می کنم!

اگر روزی باشد که خسته ام ، از ترکیب تبلت و چک کردن تلگرام در تخت خواب استفاده می کنم!

نفس بکش

همیشه آخرهای آذر که میشه، نفس آدم بند میاد. نه به این خاطر که پاییز داره تموم میش!  برای همین مسئله وارونگی دما و آلودگی هوا و جو پایدار و این چیزهایی که اصغری و دوستان در بخش هواشناسی اخبار میگن. تقریبا ده روزی بود که وقتی از پنجره بیرون را نگاه می کردیم چیزی شبیه مه می دیدیم... نه از آنهایی که با بخار آب ایجاد می شوند، از آنهایی که با دود و سرب تشکیل شدند. در این مواقع هم تهران تعطیل می شود. بقیه شهرهای صنعتی آب شش دارند و راحت می توانند تنفس کنند. والا

همیشه هم بحث بر سر راهکارهای برون رفت! از این مسئله در همین آذر پیش کشیده می شود و می رود تا سال بعد همین موقع که دوستان فکر کنند باید با هواپیما آب روی سر مردم بریزند یا اینکه فکر دیگری بکنند... می گویند که موتور و خودرو دو عامل اصلی آلودگی هوا هستند. خب لامصبا اگه با این ها سرکار نیایم با چی تو شهر از ین طرف به اون طرف بریم؟! مترو داریم یا مونوریل تو چهارباغ گذاشتید؟!  پای پیاده یا با دوچرخه هم که بیایم، فقط سردرد، گلو درد، سوزش چشم و غیره نصیبمون میشه...


بگذریم... امروز صبح با صدای بارون بیدار شدم... بارونی که الان به برف تبدیل شده... از ال نینو و بارش های سیل آسا خبری نشد. اما دوست دارم این برف زمستونی را به فال نیک بگیرم و تصور یک زمستان سرد و برفی و سفید در ذهنم مجسم کنم...


+ من کلا  سریال های تلویزیون را نمی بینم. اما بعضی وقت ها از سر اجبار  باید در کنار خانواده بعضی سریال ها را گوش کنم ( چون سرم در کتاب و تبلت است)... در همین حین است که تیتراژ بعضی از این سریال ها جذبم می کنم. مثل تیتراژ ابتدایی سریال معمای شاه...دوست داشتید شما هم گوش کنید.

از اینجا دانلود کنید