خانه عناوین مطالب تماس با من

افرند

افرند

روزانه‌ها

همه
  • آموزش سرمایه‌گذاری
  • افرند قدیم

پیوندها

  • چکاوک
  • چکاوک جدید
  • جوگیریات
  • نوشته های قلقل السلطنه
  • دنیای دل آرام
  • روزهـــــــای یـــــک عمــــر
  • نگاه های ِ روزانــــه ی منــــــــ
  • یک دل تنگ که دوست داره حرف بزنه
  • لرمانتف
  • در سایه سار تنهایی
  • پرسه چی
  • تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
  • زنبور گاوی
  • هدف بزرگ من
  • خدا بزرگه!
  • برای تو که همیشه ام هستی...
  • برای فردای حافظه ام
  • یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار
  • سرمایه گذاری با 100 هزار تومان

دسته‌ها

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • تفاوت های زن و شوهری

بایگانی

تقویم

اردیبهشت 1400
ش ی د س چ پ ج
1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

آمار : 317061 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1394 21:49
    تو این شش هفت روز گذشته این قدر بدو بدو داشتم که حساب زندگی از دستم خارج شده. تو این مدت کارهایی کردم که شاید در حالت عادی چهار پنج نفر باید انجام بدهند. شاید باورش سخت باشه. اما شبی که خبر فوت عمویم را شنیدم ؛ آخر شب برگشتم خونه و تا ساعت 2.5 شب داشتم صفحه پس فردای روزنامه را می بستم. از یک طرف از کارگزاری مرخصی...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 6 آذر‌ماه سال 1394 18:16
    برای این سه روز آخر هفته برنامه های زیادی داشتم. حداقل می خواستم یکی دو روزش را دست از کار بکشم و اگر تفریح هم نمی کنم حداقل کمی برای خودم وقت بگذارم. سه شنبه عصر تا ساعت 8 جلسه داشتم و وقتی برگشتم خونه فهمیدم عمویم که چند روز قبل ترش در بیمارستان بستری شده بودند، عمرشان را به شما دادند. گاهی زندگی وقتی بخواهد اون روی...
  • اصل بده دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1394 09:42
    این روزها از بس باید حواسم به ویرایش مطالبی باشه که خبرنگارها برای روزنامه میفرستن، تو کوچه و خیابون هم که راه میرم دلم میخواد با خودکار قرمز ایرادات نگارشی و املایی جملاتی که روی در و دیوار میبینم را اصلاح کنم! مثلا تو سوپرمارکت میبینم نوشته "آب معدنی موجود است". نمی دونم چرا این اصطلاح این قدر متداول شده؟...
  • برنامه بعدی یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 15:01
    شاید این پست کمی تاریخ گذشته و سوخته باشد. به خصوص بعد از اتفاقات پاریس و بحث اینکه آدم های کجای دنیا مهم تر هستند! اما خب هفته پیش به علت نمایشگاه مطبوعات مجبور شدم چند روزی در سفر باشم و نشد زودتر از این بنویسم. حتما شنیدید که علی ضیا به خاطر شعری که در مورد سرمربی استقلال تو یک جشن خوند، توبیخ و ممنوع التصویر و...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1394 16:01
    چند روز پیش، با وکیلی هم صحبت بودم که پرونده های زیادی را به اتمام رسانده بود و در بخش های مختلف حقوقی فعالیت کرده بود. میان صحبت هایش گفت " همیشه یک طرف پرونده های حقوقی یک فرد کثیف قرار دارد" گرچه شاید این حرف بی پروا باشد اما مدام ذهنم درگیر این موضوع است که مثال نقض درست و حسابی برای آن گیر بیاورم. یکی...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 11 آبان‌ماه سال 1394 09:20
    یک عده ای هم هستند که این روزها به نظرم ضدیخ می خورند. در حالی که دمای هوا 10 درجه کاهش داشته، همچنان با یک تی شرت آستین کوتاه در خیابان ها قدم بر می دارند! آن عده ای هم که با لباس تابستانی سوار موتور می شوند را نمی دانم دقیقا چه چیزی می نوشند یا می خورند که هوا تاثیری روی آن ها ندارد...!
  • هدیه شنبه 9 آبان‌ماه سال 1394 16:05
    تصویری که در بالا مشاهده می کنید، هدیه ای است از یک دوست... ضمن رونمایی از جایزه ای که در بازی " زندگی از قاب دوربین شما" به دستم رسید خواستم چند نکته را عنوان کنم: اول تشکر از عارفه که مثل خیلی های دیگه وبلاگ را رها نکرد و با این بازی دوباره ما را کنار هم جمع کرد. ممنونم عارفه دوم تشکر از آن عده کثیری که به...
  • بوق های ممتد دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1394 14:51
    ساعت نزدیک 3 بعد ازظهر است. از خیابون صدای بوق های ماشینی به گوش میرسد. انگار بخواهد یکی را صدا کند. اما بوق ها تمامی ندارد. از پنجره بیرون را نگاه می کنم. دو پسری که سرنشین یک پراید سفیدهستند مرتب بوق می زنند و آن طرف خیابان را نگاه می کنند. مشخص است بوق ها برای چیست. می خواهم بروم پایین و چیزی بگویم که راننده پیاده...
  • لازمه تغییر پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1394 12:15
    خدا را شکر که پلیس در این زمینه وارد عمل شد، و گرنه مردم کشورمون همچنان در این دهه میخواستند پشت شیشه ماشین ها اشعار و مینیمال های مذهبی بنویسند. شاید فکر می کردند این کار در جهت تبلیغ دین و مذهب است... چه خیال خامی اما مد چند سال اخیر، با توجه به سرد شدن هوا در ماه محرم، چایی نذری است. احتمال شما هم با ایستگاه های...
  • ظاهر قضیه شنبه 25 مهر‌ماه سال 1394 15:14
    1- سریالی پلیسی و جنایی از شبکه 3 پخش میشد. خانم پلیس که مثلا خیلی هم با اقتدار عمل میکرد همون "ناتاشا"ی خواب و بیدار بود. اما این بار به دلایل نامعلوم چهره اش را به صورت سیاه و سفید نشون میدادند. فرض کنید در یک قاب، خانم پلیس را در منظره ای رنگی می بینیم در حالی که چهره اش سیاه و سفید است ! خب اگر آرایش...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 17 مهر‌ماه سال 1394 18:10
    یک موضوع را واقعا نمی تونم درک کنم. یکی از تصویرهایی که هر روز موقع رفت و برگشت به دفتر می بینم، سربازی است که به دنبال گرفتن موتورسوار بی کلاه کاسکت است و از آن طرف هم موتور سوارانی که با خلاقیت های لحظه ای سعی در فرار از دست سربازان نیروی انتظامی دارند. این خلاقیت ها شامل حرکت با سرعت بالا در خلاف جهت ماشین های رو...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 11:15
    بعضی وقت ها که یک ساعتی هست پشت میزم نشستم و خسته شدم، میام پشت پنجره دفتر و خیابان را نگاه می کنم. نگاه کردن از بالا به آدم ها همیشه وسوسه انگیز بوده! طبقه زیر همکف، باشگاه بدنسازی است و صبح ها نوبت خانم ها... همیشه دیدن صحنه عبور این خانم ها از عرض خیابان و به هم ریختن نظم خیابان جالب بوده... یا دیدن مربی مشهور...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 11 مهر‌ماه سال 1394 13:22
    چشم شیطان کور، گوش شیطان هم کر، کلا همه حس های شیطان غیر فعال! قرار است همین یکی دو روزه، متروی اصفهان به صورت آزمایشی شروع به کار کند. خب پروژه 15 ساله با این همه هزینه بالاخره مهم است دیگر... همین که تصور کنید ما 15 سال است میدان های مهم شهر را به صورت کارگاه عمرانی می بینیم متوجه می شوید چه حس و حالی عجیبی داریم!...
  • کاش یادمان نرود پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1394 12:06
    این یکی دو روز اخیر آروم آروم مردم را آماده شنیدن این خبر کردند. اول گفتند که بیشتر بیمارستان ها را گشته اند و ایرانی دیگری در آنها نیست. بعدتر گفتند 21 تریلی دیگر جسد وجود دارد که هنوز عربستان اجازه بازدید از آنها را نداده است. دیروز هم عنوان کردند که دیگرهمه بیمارستان ها را گشته اند و ایرانی دیگری در بین مجروحین...
  • کی اول دست داد؟ چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1394 15:32
    لازم نیست دنبال حل مشکلات کشور باشیم. درد کشور ما خیلی سطحی تر از مسائل بنیادی است. درد ما این است که دو روزه همه شبکه های صدا و سیما در حال توجیه دست دادن ظریف با اوباما هستند. اینکه تصادفی همدیگر را دیدند. اینکه قرار نبوده دست بدهند. اینکه جان کری پیش قدم شده برای معرفی ظریف. اینکه دست کی روی دست اون یکیه...اینکه...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1394 15:38
    یکی از کارهای مورد علاقه ام اینه که ببینم دیگران من را به چه اسمی تو گوشیشون ذخیره می کنند. حالت عادی برای دوستان نزدیک ، ذخیره با اسم کوچکه. فکر می کنم همه دوستانی داشته باشند که با اسم کوچک تو گوشی ذخیره می کنند. مثلا تو گوشی من میشه اسم هایی مثل رسول و مهدی دید. برای افرادی هم که رابطه کاری باهاشون دارم از نام...
  • لوله تفنگ! یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1394 11:29
    به نظرم هر چیزی حدی داره. بعضی وقت ها که اشتباهی گذرم به مجتمع های تجاری میخوره، با تیپ های عجیب و غریب مواجه میشم. مثلا امروز فروشنده مرد! یکی از فروشگاه های لوازم آرایشی را دیدم که تیپ عجیبی داشت. جدیدا یک شلوارهایی مد شده (برای آقایان البته) که پاچه شلوارش کش داره و دکمه و زیپ میخوره! اسم مدلش را نمیدونم ولی با پرس...
  • دست به نقد شنبه 4 مهر‌ماه سال 1394 11:28
    داشتیم با یکی از بچه های روزنامه درمورد گزارشش صحبت می کردیم. خاطره جالبی تعریف کرد. گفت برای این گزارش به یکی از مجتمع های تجاری رفته و با چند نفری مصاحبه کرده. در همین حین وقتی میخواسته با یکی از خانم های جوان مصاحبه کنه گفته "ببخشید خانم میشه چند لحظه مزاحمتون بشم؟" خانم جوان هم دست کرده در کیف و شماره...
  • بی شعوری پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1394 20:36
    نمونه بارز بی شعوری را میشه در رفتار امروز صدا و سیما مشاهده کرد. وقتی تا الان 95 زائر ایرانی کشته شدند و در کل 1200 زائر در ازدحام جمعیت جان خودشون را از دست دادند، صدا و سیما این خبر را مساوی و هم تراز با اتفاقات یمن اعلام می کند. بعد هم با یک جمله که "گرچه امروز تعدادی زائر جان خودشان را از دست دادند ولی امروز...
  • دیگه برنده شدی!!! چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 11:35
    این پیامک تبلیغاتی ها هم والا دیگه کاری نمونده که نکرده باشند. مثلا میری یک سایتی را باز میکنی ده تا سایت کنارش باز میشه، بعد اون سایت دهمیه میگه کاربر گرامی چون شما سه بار با این آِی پی وارد سایت ما شدین برنده فلان جایزه شده و برین این سایت و جایزه را تحویل بگیرید. یا طرف پیامک میداد که همین الان 4 را بفرست تا برنده...
  • جای شما خالی بود شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1394 15:38
    جای همه شما خالی بود. سه شبانه روز در مشهد بودم و توفیق داشتم همه نمازها را در حرم بخوانم. هتلی هم که در آن استقرار داشتیم به شدت به حرم چسبیده بود و میشد ظرف 30 ثانیه وارد حرم شد. همه این سفر خوبی بود به غیر از چند نکته: 1. هواپیما: در نوع خودش افتضاح بود. حتی بد هم نبود. افتضاح. صندلی ها به شدت به هم چسبیده، حداقل...
  • تمام شد شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1394 12:31
    بعد از بدو بدو کردن های زیاد که داستان مفصل اش را در پنج پست نوشتم، بعد از خون جگر خوردن های زیاد از بس که تاریخ و زمان دفاع عقب و جلو شد، بالاخره برای چهارشنبه هفته قبل زمان دفاع تعیین شد. سه شنبه هفته قبل با خانواده شال و کلاه کردیم و راهی سفر شدیم. چهارشنبه صبح، جلسه دفاع شش نفر از بچه های هم دوره من بود. به عنوان...
  • اولین نفر (قسمت آخر) یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1394 09:00
    از شانس من، یکی از خیابان های اصلی قزوین را بسته بودند و برای همین مسیر جایگزین شلوغ و پرترافیک بود و ما هم در ترافیک گیر کردیم. تمام ناخن های دستم را خورده بودم! اگر امکان داشت ناخن های پایم را هم می کندم اما خب نمیشد! به هر زحمتی بود ساعت 13:01 دقیقه رسیدیم شهرداری. سریع خودم را به پشت در اتاق شورای شهر رساندم. اما...
  • اولین نفر (قسمت چهارم) شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1394 09:00
    هنوز استاد داشت توصیه های لازم را میکرد و شماره موبایل استاد فلانی و شماره موبایل اون یکی دانشجو را میداد که یکی دیگر از دانشجو های استاد وارد دفترش شد. کار زیادی نداشت و گیر یک امضا بود. در همین حین داشم فکر می کردم که الان باید از شمال تهران خودم را به غرب و ترمینال غرب برسونم. این کار را هم باید با تاکسی دربست...
  • اولین نفر (قسمت سوم) جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1394 09:00
    صبح ساعت 6 صبح رسیدم تهران. قرارم با استاد ساعت 10 صبح در دانشگاه شهید بهشتی بود. برای همین چند ساعتی وقت داشتم. طبق معمول اول سری به نمازخانه ترمینال زدم و دیدم هنوز قانون نخوبیدن وجود داره! رفتم تو اتاق انتظار نشستم و یک ساعتی در حالت نشسته و نیمه خواب، از سر اجبار سریال های شبکه نمایش را با صدای بلند گوش دادم! ساعت...
  • اولین نفر ( قسمت دوم) پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1394 09:42
    تلفن را که جواب داد پرسیدم استاد برنامه فردای شما مشخص شد؟ میتونم بیام پروژه را تحویل بدهم؟ با یک حالت حق به جانب گفت "من فردا کلا تهران نیستم. برنامه شما هم میمونه برای شنبه و استاد فلانی هم اون موقع نیست!" یک جوری که انگار من چقدر تقصیر داشتم که نشده مرخصی بگیرم و 500 کیلومتر راه طی کنم و ... اما این موضوع...
  • اولین نفر چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1394 11:42
    تقریبا یک ماهی بود که پروژه را برای استادم ایمیل کرده بودم و قرار بود ظرف یک هفته جوابش را بدهد. چند روز بعد هم مقاله را فرستادم. مسیج هم زدم که به پیرو پروژه، مقاله هم به ایمیل شما ارسال شد. یک هفته دیگر هم صبر کردم و خبری نشد. شنبه هفته پیش کاسه صبرم لبریز شد و زنگ زدم به استاد. اصلا یادش نبود که کی و کجا چه خبر...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1394 15:41
    تقریبا از اواسط هفته گذشته به این طرف، اصلا نمی فهمم روزها چه شکلی سپری می شوند. کارهای زیادی است که باید پشت سر هم و گاهی با هم انجام بدهم و همین باعث شده از لحاظ جسمی کم بیارم. خوشبختانه ورزش به کمک ام آمده و زیاد به مشکل نخوردم. چهارشنبه هفته پیش هم یک روز استثنایی در زندگی ام بود. استثنایی از آن جهت که از تک تک...
  • نحوه پرداخت قبض سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1394 16:21
    یکی از سرگرمی هایم برای سرکار گذاشتن همراه اول و به کلی شبکه اپراتورهای تلفن همراه، نحوه پرداخت صورت حساب است. حالا این ترفند من چیست؟ اولین مورد درخواست قطع صدور قبض کاغذی است و زین گونه کسی دیگر نمی بیند که در مدت دو ماه گذشته چه دسته گلی بر آب داده ام! دومین مورد هم ثبت ایمیل ام در سامانه همراه اول است که هر دو ماه...
  • چند بود چند شد! یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1394 10:22
    چند وقتی است که این اتفاق در زمینه کتاب رخ داده است. در این مدت همیشه علاقه دارم بعد از خرید کتاب و قتی به خانه بر میگردم، برچسب هایی که روی قیمت کتاب ها زده شده را پاک می کنم تا ببینم وقت انتشار آن، چه قیمتی داشته است. مثلا کتاب با قیمت 6500 تومان چاپ شده ولی در حال حاضر برچسب قیمت 12000 تومان روی آن زده شده است. اگر...
  • 544
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 19