ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بعضی وقت ها که یک ساعتی هست پشت میزم نشستم و خسته شدم، میام پشت پنجره دفتر و خیابان را نگاه می کنم. نگاه کردن از بالا به آدم ها همیشه وسوسه انگیز بوده! طبقه زیر همکف، باشگاه بدنسازی است و صبح ها نوبت خانم ها... همیشه دیدن صحنه عبور این خانم ها از عرض خیابان و به هم ریختن نظم خیابان جالب بوده... یا دیدن مربی مشهور فوتبال که سعی میکرد از جوی آب سریع رد بشه تا به پلیس بگه جریمه اش نکنه و آخر پای گِلی و یک برگ جریمه نصیبش شد. یا دیدن اتوبوس قدیمی که به جای پنجره هایش ورق های آهنی نصب شده و محکومین را به سمت دادگاه میبره...
بعضی وقت ها دوست دارم به آدم ها نگاه کنم... من را یاد زندگی می اندازند...
اگر شما هم چنین حسی دارید و دوست داشتید به اینجا سر بزنید
من نه از سر تفریح و سرگرمی و رفع خستگی ...که همیشه ی خدا روی مردم زومم...روی رفتارشون، طرز راه رفتنشون، طرز حرف زدنشون، نحوه ی لباس پوشیدنشون و رابطه ای که با هم دارند...توی خیابون...تاکسی...اتوبوس...دانشگاه...سر کار...مغازه...همه جا..همه جا...با نهایت دقت و موشکافی ریزترین چیزا...دست خودمم نیست...اونجوری که من موشکافی و واکاوی می کنم آدما رو بعد یه مدت آزاردهنده میشه برام...ولی نمیتونم...توی یه نگاه به هر آدمی، از ریزترین چیزا تا بزرگترین چیزای مربوط به اون آدم توی ذهنم لیست میشن...گاهی اوقات واقعا اذیت میشم...:|
ولی خوب...در کل همون حس زندگی به آدم منتقل میشه...حتی با دیدن آدمای کسل و دچار روزمرگی و بی حوصله
ممنون برای اطلاع رسانی
چند روز قبل وقتی که برای کاری به طبقه دوم یه ساختمان پزشکان رفته بودم .وقتی یهویی به طرف پنجره برگشتم و بیرون رو نگاه کردم خیابون که چه عرض کنم تا وسط کوچه روبرویی هم همه چیز واضح و مشخص بود و بنده از همون لحظه تصمیم گرفتم حتی در کوچه پس کوچه ها هم آداب اجتماعی رو حفظ کنم تا خدای نکرده سوژه کسی نشوم .
مررررسی عارفه جون.
کاش بتونم شرکت کنم .