خانه عناوین مطالب تماس با من

افرند

افرند

روزانه‌ها

همه
  • آموزش سرمایه‌گذاری
  • افرند قدیم

پیوندها

  • چکاوک
  • چکاوک جدید
  • جوگیریات
  • نوشته های قلقل السلطنه
  • دنیای دل آرام
  • روزهـــــــای یـــــک عمــــر
  • نگاه های ِ روزانــــه ی منــــــــ
  • یک دل تنگ که دوست داره حرف بزنه
  • لرمانتف
  • در سایه سار تنهایی
  • پرسه چی
  • تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
  • زنبور گاوی
  • هدف بزرگ من
  • خدا بزرگه!
  • برای تو که همیشه ام هستی...
  • برای فردای حافظه ام
  • یادداشت های یک نیمچه روزنامه نگار
  • سرمایه گذاری با 100 هزار تومان

دسته‌ها

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • تفاوت های زن و شوهری

بایگانی

تقویم

اردیبهشت 1400
ش ی د س چ پ ج
1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

آمار : 317014 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] شنبه 12 تیر‌ماه سال 1395 10:56
    اخیرا از روزهای تعطیل واهمه دارم. مخصوصا اگر سه چهار روز پشت سر هم باشه. در این روزهای تعطیل، حجم کارهایی که باید هر روز انجام بشه، کاملا روی هم تلنبار میشه و اولین روز کاری بعد از تعطیلات، به شکل دیوانه کننده ای کار وجود داره که باید ظرف یک صبح تا ظهر انجام بشه. از طرف دیگه، اگر نتونم برای این روزهای تعطیل برنامه...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1395 09:14
    خیلی خوش و خرم نشستیم در دفتر و زیر باد کولر گازی در حال انجام معامله هستیم که ناگهان صدایی شبیه ترکیدن بادکنک میاد و برق ها قطع میشه همزمان با قطع شدن برق، از کولر گازی با فشار زیاد گازی خارج میشه و یک چیزهایی هم به بیرون نشت میکنه تازه میفهمیم که صدای ترکیدن از سمت کولر بوده و برق ها هم به همین دلیل قطع شده زنگ زدیم...
  • چراغ خاموش چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1395 09:29
    کلا اکثر کارهایی که انجام میدهم حالت چراغ خاموش دارد. یعنی تعداد قلیلی هستند که از اون کار خبر دارند. مثل همین جریان کتاب. تا روزی که چاپ شد، خانواده ام دقیقا خبر نداشتند که کتابم چاپ میشه یا اینکه اصلا در چه مرحلیه ایست. فقط خبر داشتند که تو این چند سال، روی یک کتاب کار می کنم. در روزنامه هم به غیر از دو سه نفر، کسی...
  • بگذریم دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1395 09:20
    رو لبه دیوارهای اطراف چهل ستون نشسته بودم رفتگری با زحمت زیاد، برگ های داخل جوی را جمع میکرد تا وقتی چشممان به جوی ها می افتد، غیر از تمیزی چیزی نبینیم نزدیک شد و از گذر روزها گفت از اینکه فلان روحانی مطرح که در تلویزیون هم زیاد می آید، همیشه با لهجه آذری می گوید: "بگذریم " گرم صحبت بودیم که ماشین گران قیمتی...
  • لیسانس میسنانس چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1395 09:04
    برای تمیزکاری دفتر، به یکی از شرکت های خدماتی زنگ زدیم. خانم جوانی برای تمیزکاری آمد و در گفتگوهایی که رد و بدل شد فهمیدیم هم دوره همکارم در دانشگاه اصفهان بوده و مدیریت خوانده. وقتی فهمیدم حس عجیبی بهم دست داد. قبول شدن در دوره های روزانه دانشگاه اصفهان آرزوی خیلی هاست. اما چه می شود که آینده این فارغ التحصیلان این...
  • بریم سر اصل مطلب پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1395 14:16
    نمی دونم از اول اینطوری بودم یا نه، اما اخیرا برای خودم که خیلی جلوه بیشتری پیدا کرده. کوتاه و موجز حرف می زنم و جواب میدهم. نه اینکه جواب سربالا بدهم. اما اگر قرار باشد جواب سوالی را بدهم، خیلی سریع اصل سوال را جواب می دهم. مقدمه نمی چینم. اگر قرار هم باشد حرفی بزم یا خبری اعلام کنم، در کمترین تعداد جمله بیان می کنم....
  • پریدن به خاطر بٌریدن یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1395 10:19
    5 نفر در تهران ظرف چند روز، از گوشه و کنار کشور هم خبرهای زیادی به گوش میرسد، مثل همین که الان خبرگزاری ها منتشر کرده اند. خودکشی دانشجوی ترم آخر در شیراز قبل تر هم خودکشی دختر 13 ساله با پریدن از روی پل عابر پیاده، حلق آویز کردن از پل میرداماد و ... نمیدانم جریان چیست، ولی حس می کنم هم حجم خودکشی ها افزایش پیدا کرده،...
  • آفتاب و کتاب جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1395 12:25
    دوستانی که امسال نمایشگاه کتاب رفتن و میروند، نایب الزیاره بنده هم باشند! والا هم جور دو دو تا چهارتا می کنم می بینم اینقدر کتاب ناخوانده دارم که خرید کتاب جدید، به جز موارد خاص، توجیه اقتصادی، شرعی، منطقی ندارد. جای نمایشگاه هم که به سلامتی عوض شده، من که نرفتم و نمی دونم چه شرایطی داره اما به نظرم مهم ترین نکته اش،...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1395 20:53
    شاید از روزی که استارت کار را زدیم، سه سال بگذره از یک گفتگوی ساده در دانشگاه شروع شد کمی در اواسط کار وقفه افتاد کمی طولانی شد اما در عرض دو سه ماه اخیر همه چیز مثل برق و باد گذشت و نتیجه کار مشخص شد در ابتدای سال 95، اولین کتابم چاپ شد
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1395 14:56
    طبق برنامه ریزی هایی که قبل از سال برای خودم داشتم، قرار بودیک اتفاق خوشایندی در سه ماهه ابتدایی سال اتفاق بیفته. طبق پیش بینی های من و اون چیزی که برآورد کرده بودم، این اتفاق در نیمه ابتدایی خرداد یا در بهترین حالت آخرای اردیبهشت رخ میداد. اما همین الان فهمیدم که اون اتفاق خوشایند، همین امروز رخ داده... اتفاقی که...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1395 18:30
    برادرزاده ام را برده ام پارک تا کمی تاب بازی کند و سوار سرسره بشود. هنوز تعطیلات عید است و پارک شلوغ. در صف تاب ایستاده ایم تا نوبتمان شود. ناگهان یکی از دوستان قدیم دورن مدرسه را می بینم. احوال پرسی میکنیم و از کار و بار هم می پرسیم. بر خلاف من، او بچه اش را آورده است پارک! بچه ای که الان 4 ساله است !
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 4 فروردین‌ماه سال 1395 12:44
    1. سال 94 به سرعت برق و باد گذشت. گرچه سال گذشته عموی خودم را از دست دادم و از طرف پدر، دیگر فامیل درجه یک ندارم، اما در کل سالی بود که دست خالی به پایان نرسید. از پایان نامه ام دفاع کردم، یک سفر دلچسب مشهد برنده شدم، از لحاظ کاری، موقعیت های خوبی پیش آمد و این قدر سرم شلوغ شد که دیگر وقت تمرین موسیقی ندارم. برای سال...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1394 13:29
    آقا کلا با ذات دوربین مدار بسته مشکل دارم. به محض اینکه با اعلامیه "این مکان به دوربین مدار بسته مجهز است" رو به رو می شود نا خودآگاه رفتارم تغییر می کند. الان تو روزنامه این مشکل به شدت احساس میشه. به غیر از اینکه همیشه معذبم و انگار یکی بالای سرم ایستاده، دیگه خودم نیستم. رفتارم تصنعی میشه. انگار لباس دیگه...
  • لیست عیدانه پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1394 12:16
    تو روزنامه دیگه همه جوره مطلب نوشتیم، گزارش کار کردیم، یادداشت و تحلیل داشتیم که امسال بازارها با رکود مواجه شدند و حتی الان که در شب عید هستیم، مردم زیاد خرید نمی کنند. حتی یک گزارش میدانی هم کار کردیم که بازارها شلوغ هستند و جنب و جوش شب عید در بازارها پیداست اما مردم زیاد خرید نمی کنند. دیروز مسیجی برام اومد که...
  • سخت بود پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1394 21:38
    خوشبختانه هنوز به جایگاه خاصی نرسیدم. وقتی کسی به جایگاهی میرسد، باید تاب و توان بعضی کارها را هم داشته باشد. باید گاهی سنگ دل شود. باید احساسش را پشت در دفتر بگذارد و بعد وارد محل کار شود. باید یاد بگیرد که نمی توان مثل سابق با همه دوست ماند... در این چند ماهی که از عوض شدن سردبیر روزنامه می گذرد، تغییر و تحول زیاد...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1394 13:38
    دو شب پیش با یکی از راننده های روزنامه در مورد ماشین حرف می زدیم. از مزیت ها و معایب پراید می گفتیم. اینکه برای داخل شهر، بهترین وسیله است و جای پارک خوبی دارد و کم هزینه است. اما من گفتم بهترین وسیله برای شهر، موتوره که هم سریع تر است و هم طرح زوج و فرد ندارد و مشکلی هم بابت جای پارک وجودنخواهد داشت... اما اون گفت...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1394 18:02
    آقا شما تا حالا شده یکی از لوله های خونتون بگیره، بعد برید دم در و به تبلیغ هایی که دور تا دور درب خانه را مزین کرده نگاهی بندازید و یکی را انتخاب کنید؟ نه، خدایی تا حالا شده؟ اولین بار کی اختراع کرده که تبلیغ لوله باز کنی ها را باید در قطع 2 در 3 سانت، با سفت ترین چسب های موجود در بازار، روی در و دیوار خانه ها...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1394 15:23
    این قدر برای خودمان عادی شده که فکر می کنیم بخشی از جریان طبیعی زندگیست. اما اگر یک نفر خارج از این جریان باشد، از این همه بی قانونی وحشت می کند. خیلی از ما الان می توانیم به راحتی در خیابان ها رانندگی کنیم اما اگر یک نفر خارجی وارد ایران بشود، عمرا حاضر بشود با ماشین جایی برود. نه چراغ قرمز برایمان مهم است، نه...
  • سلام پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1394 14:53
    خارج از کشور تا به حال نبودم. اما تو فیلم هاو سریال ها دیدم دو نفر وقتی با هم رو به رو میشوند، اگر Hi نگویند حداقل با اسم همدیگر را خطاب می کنند و این جوری خوش و بش می کنند. اما حالا ما سلام کردن را هم در عرف داریم و هم در دین. اما نمی دونم چطوری است که موقع رو به رو شدن با همدیگرمعمولا چیز خاصی گفته نمیشه! مثلا خیلی...
  • گشنگی یا عاشقی، مسئله کدام است؟ پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1394 10:17
    یک مثال قدیمی هست که میگه: گشنگی نکشیدی که عاشقی یادت بره. خدا را شکر تا حالا این موضوع را تجربه نکردم. حالا نمی دونم گشنگی نکشیدم یا عاشق نشده بودم! خلاصه یک یا هر دو جنبه قضیه رخ نداده که بتونم این وضعیت را درک کنم. اما بعضی روزها شده، که یادم بره چیزی بخورم. مثلا دیروز وقتی به خودم اومدم که دیدم هوا تاریک شده و من...
  • عزیزم تولدت مبارک شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1394 14:20
    امروز تو کانال تلگرام همکاران، مسئول روابط عمومی اعلام کرد که تولد خانم فلانی است . حالا من می خواستم به خانم فلانی تبریک بگم اما نمیدونستم چه شکلی تبریک بگم که هم تکراری نباشه و هم رسمی باشه! خلاصه تو اینترنت سرچ کردم" تبریک تولد رسمی". نتایجی که به دست آمد عاشقانه ترین جملاتی بود که یک نفر می تونست به...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1394 08:50
    دینگ دینگ صبح به این زودی کی مسیج داده؟! "29 دی روز هوای پاک گرامی باد!" مسیج را نخوانده پاک می کنم. سوار موتور میشوم که مثل هر روز که از کنار زاینده رود رد بشوم و برسم سر کار... اصلا نمیشد نفس کشید. این قدر هوا آلوده است که کوه صفه پشت این مه مخفی شده . با نفس های کوتاه راهم را ادامه می دهم که ناگهان صحنه...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 26 دی‌ماه سال 1394 17:23
    آقا برای من یک معضل اساسی پیش آمده، یک چیزی تو مایه های روبوسی های عید نوروز که آدم میمونه دو تا بوسه کافیه یا سه تا! حالا من هم در دیدار با افراد، میمونم که طرف میخواد دست بده یا نه! آخه بر طبق اون چیزی که عرف است فردی که سنش بزرگتره باید ابتدا دستش را جلو بیاره، رو همین منظور، من دستم را اکثر اوقات جلو نمیبرم، شخص...
  • من عصبانیم؟! چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1394 21:29
    مدتی پیش یکی از خبرنگارها گزارشی برایم فرستاد که در انتهای تیتر مطلب که به صورت سوالی بود سه تا علامت سوال گذاشته بود. مثلا نوشته بود: اقتصاد ایران درست می شود؟؟؟ تو تلگرام برایش پیغام گذاشتم که در انتهای تیتر، گذاشتن سه تا علامت سوال درستنیست. چند روز بعد داشتیم در مورد سوژه های گزارشات باز هم در تلگرام صحبت می...
  • اقتصاد در پساتحریم! دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1394 17:29
    گاهی وقت ها خبرنگاری سوژه ای را پیشنهاد می دهد که اگر تحریریه موافقت کرد، روی اون مطلب کار کند. اما سوژه ها گاهی اوقات این قدر کلی هستند که نمیشه هیچ چیز مشخصی از آن فهمید. مثلا سوژه "اقتصاد در دوران پساتحریم" عنوان میشه. اما وقتی از خبرنگار می پرسم دقیقا میخوای چه چیزی را بررسی کنی و در چه مورد بنویسی، باز...
  • تاکتیک های مقابله با کیمیا! دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1394 16:49
    اخیرا توفیق اجباری نصیبم شده که شب ها زودتر بخوابم! جدای از اینکه این قدر صبح تا شب درگیری ذهنی و فیزیکی دارم که شب ها جنازه ام به خانه میرسد، اما سریال های تلویزیون کاری با من کرده است که ترجیح می دهم شب 10.5 نشده در تخت خواب باشم! یعنی کلی با خودم کلنجار می روم که بابا اشکالی ندارد که مصاحبه ظریف را پخش نکردند،...
  • نفس بکش پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1394 10:24
    همیشه آخرهای آذر که میشه، نفس آدم بند میاد. نه به این خاطر که پاییز داره تموم میش! برای همین مسئله وارونگی دما و آلودگی هوا و جو پایدار و این چیزهایی که اصغری و دوستان در بخش هواشناسی اخبار میگن. تقریبا ده روزی بود که وقتی از پنجره بیرون را نگاه می کردیم چیزی شبیه مه می دیدیم... نه از آنهایی که با بخار آب ایجاد می...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1394 14:33
    نمی دونم شما هم از این کارها می کنید یا نه... ما معمولا بعد از شستن کاهو، اون را در یک تکه پارچه یا دستمال می گذاریم تا آب کاهو گرفته بشه. بعضی وقت ها هم که کاهو بیش از نیاز اون موقع شسته باشیم، بقیه کاهوها را با همون دستمال یا پارچه داخل یخچال می گذاریم. چند شب پیش هوس سالاد کرده بوده (نه اینکه به فیتنس اهمیت می دهم،...
  • حدس بزنید جمعه 20 آذر‌ماه سال 1394 12:11
    یکی از علایق من، داشتن ساعت مچی است. روی زمان حساس هستم و ساعت گوشی و تبلت و کامپیوتر و ... هم جذابیتی برایم ندارد. ترجیح می دهم همیشه ساعت مچی داشته باشم. از قضا سال ها بود که ساعت مچی خاصی داشتم. مارک سواچ و سه موتوره... گران نبود اما سال ها همراه من بود. از حدود خرداد و تیر، دیگر رنگ ساعتم را ندیدم و هر کجا که فکر...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1394 21:51
    نمی دونم قبلا هم در این مورد نوشتم یا نه. یک رسمی که حالا در اصفهان هست، اهدای تاج گل در مراسم های روز سوم و هفتم است. تاج گل هایی که معمولا ساده و از گل های مصنوعی درست شده و روی اون عبارتی نوشته که از طرف آقا یا خانم فلانی برای شادی روح مرحوم یا مرحومه... این تاج گل ها بعد توسط همون موسسه خیریه جمع آوری میشه و هر...
  • 544
  • 1
  • صفحه 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 19