افرند
افرند

افرند

کارتن خوابی



من مجبور شدم یک شب در خیابان بخوابم...





 


حدود ساعت 8 شب بود که رئیسمان امر فرمودند به علت وجود میلگرد های آماده در کنار ساختمان و با توجه به این موضوع که کارگر محترم در سفر هستند، من ِ دانشجوی ارشد بهترین گزینه برای نگهبانی هستم. این شد که بار و بندیل ام را بستم و به همراه یک فلاسک چایی سوار ماشین شدم. چند کارت شناسایی هم همراهم بردم که اگر نصفه شب پلیش هوس کرد به من گیر بدهد بتوانم ثابت کنم که من  از بد روزگار اینجا هستم!! حدود ساعت 12 بود که در کنار ساختمان مستقر شدم. گر چه کتابی برای خواندن همراهم بود اما بر خلاف همیشه این بار خواب چشمانم را گرفته بود و ترجیح دادم بخوابم. صندلی را خواباندم و چشمانم را بستم. اولین صدایی که آمد از خواب پریدم و دیدم یکی از همسایه های گرامی با زیر پیراهنی و پیژامه به همراه کیسه زباله سر کوچه آمده . در یک نگاه کوتاه حدس زدم از ترس همسر محترمش مجبور شده که این کار را بکند و مشخصا اصلا حوصله این کار را نداشت. این از چشمان خواب آلودش و  از سیگار نصفه ای که بر لب داشت و حوصله تکاندن خاکسترش را نداشت مشخص بود.

باز هم چشمانم را روی هم گذاشتم تا بخوابم. حدود بیست دقیقه گذشته بود و تازه چشمانم گرم شده بود که مامورین محترم شهرداری جهت جمع آوری زباله ها سر رسیدند. بلند بلند با هم صحبت می کردند. وقتی فهمید بیدار شدم گفت ماشینم را کمی جلوتر ببرم تا بتوانند راحت تر زباله ای که همسایه مان با بی میلی سر کوچه گذاشته بود را جمع کنند.

نیم ساعت بعد بود که این بار با صدای به هم خوردن آهن از خواب پریدم. سریع اطرافم را را برای یافتن دزد نگاه کردم. هنوز دزد محترم را پیدا نکرده بودم اما صدای خنده کسی را می شنیدم. به سمت صدا برگشتم و سپور که حالا دیگر دوستم بود را دیدم. قبلا سر جریان خاک برداری با هم رفیق شده بودیم و وقتی دیده بود در ماشین خوابم حس شوخی اش گل کرده بود. کمی با هم حرف زدیم. جارو زنان از کنارم رد شد. دیگر خوابم نمیبرد. هر از گاهی هم موتورسواری عربده کشان با سرعت فراوان طول خیابان را طی می کرد. ساعت از سه نصفه شب رد شده بود که باز هم دوستم جارو زنان برگشت. در حالی که به خاطر جارو زدنش حسابی خاکمال و خکسار شده بودم و به سرفه افتاده بودم، اصرار می کرد که  بروم خانه بخوابم. می گفت که حواسش به همه چیز هست. می خواست هر طور شده من را روانه خانه کند. اما می دانستم اگر زودتر از موعد به خانه برگردم رئیسم توبیخم می کند!

یک ساعت بعد دیگر خیابان آرام شده بود. به ندرت ماشین یا موتوری از خیابان رد میشد. صدای اذان هم به گوش میرسید. از ماشین پیاده شدم و کمی راه رفتم. لحظه خاصی بود. همه در خانه هایشان در خواب بودند. سکوت دلنشینی فضار را پر کرده بود. سرم را به سمت آسمان که چرخاندم ، گرگ و میش هوا بود که لذت بصری را کامل کرد...

ساعت نزدیک شش بود که نشستم پشت فرمان. صندلی را به حالت اول برگرداندم و راهی خانه شدم. در این فکر بودم که در این یک هفته بیشتر شب ها را در ماشین یا اتوبوس خوابیده ام...

نظرات 38 + ارسال نظر
عارفه یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 20:19

نماز صبح چه کردی پس؟

قضا شد

عارفه یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 20:34

یاد می دونی چی افتادم . امسال هی راننده سرویسمون عوض شد اخرش یه پسر جوونه اومد. بچه ها هی گفتند خوب نیست با این بریم و ...
مثل همه پسر ها یکم شینگول بود خب ولی از ترس مدرسه بد بخت ساکت بود. اصلا ادم جالبی بود.
یه بار که تعطیل شدیم زود تر اومدم سوار سرویس شوم تا بقیه بیان
دیدم گوشه خیابون پشت ماشین روزنامه انداخته داره نماز می خوانه.
کف بر شدم . من خودم عمرا این کار رو بکنم.

چرا این کار را نمی کنی؟
اکثر راننده ها افراد با مرام و معرفتی هستند

عارفه یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 20:49

اره ولی پسر راننده نبود به نظرم مجبور شده بود. اصلا بهش نمی خورد می گم که از این پسر جینگول ها بود که ابرو ور می داشت.
اصلا بهش نمی اومد.
چون خجالت می کشم تو خیابون جلو بقیه روزنامه بندازم نماز بخوانم

به نظرم اسمش خجالت نیست...
خود من هم دوست ندارم هر جایی نماز بخونم

عارفه یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 21:06

چه به دونم‌ .
امیر امروز سرکار بودم یعنی بغضم و خوردم فقط بیام خونه.
نمایش مون و گفتن سخنران گفته ۱ساعت می خواهد حرف بزنه وقت نمی شه. بعد انگار با بچه طرف می گن ما خیلی نمایش دوست داریم ها فردا پس فردا بیاین برای حوزه ی خودمون اجرا کنید از امتحان می این خسته اند
من سر این نمایش که می خواستم زود تر بیام زن داییم کلی دعوام کرد
به خاطرش به مرد غریبه رو انداختم کلی مردم از خجالت. هر شب تو مشهد تا ۳ بیدار بودم. منتی نیست خدا می دونه به خاطر یکی دیگه این کار رو کردم ولی چه قدر ادم ها می تونن مسئولیت نا پذیر باشند
تازه حوصله ندارم بگم رفتیم اون جا کسی رو که نمی شناختیم چه جو ی باهامون بر خورد کردند
خیلی بهم بر خورده.

یعنی اجرا نکردین؟!
ای بابا...

کیانا یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 21:06 http://p4nt4lo0n.blogsky.com

بــــــــــــــــــه اینم ی تجربه ایه واس خودشاااا

وای ک چقد سخت تو ماشین خابیدن من اصن خابم نمیبره

در کل دم رئیستون گرم ، آدم جالبیه هااا

بهله...من دیگه تو این قضیه مجرب به حساب میام

پدرمون هستند :)

عارفه یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 21:22

نه اخ اخ یعنی زن داییم بفهمه کله ام و کنده از بس می خواهد غر بزنه.
شنبه کلاس های پیشم شروع می شه. می خواهم یه حرکت بزنم جونم بالا می اید ولی مفید. فکر کن دارم برای یه سال گوشیم و می دهم مامانم فکرش هم وحشتناکه.

با گوشی فقط زنگ و مسیج میدی یا نت هم میای؟

عارفه یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 21:30

راستی می دونی از بابات خیلی خوشم می اید از این بابا هاست که به نظرم می خواهد تو و داداشت و مرد بار بیاره
کاش مامان بابای منم بلد بودن حامد و این جوری تربیت کنند
البته خودمونیم تو هم خیلی حرف گوش کنی

بله صد بار گفتی که از این جور باباها خوشت میاد . تو که دیگه میدونی من از مرد شدن کارم گذشته و دیگه بابابزرگ به حساب میام :))

کیانا یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 21:37 http://p4nt4lo0n.blogsky.com

من حتا تو قطازم خابم نمیبره .خیلی اوضاعم خیطه

واقعا؟؟؟!!! بــــــــــــــــــــع

منم خوابم نمیبره...علاجش قرصه :(

مریم انصاری یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 22:10

شما به این نوع خوابیدن می گین کارتن خواب؟

خب اگه همه ی کارتن خواب ها، مثل شما توی ماشین می خوابیدن... فکر کنم روزی هزار بار سجده ی شکر به جا می آوردن، امیرحسین جان.

حالا مثلاً در چند پُست بعدی، کاشف به عمل میاد که ماشینتون هم شاسی بلند هم هست، دستِ بر قضا! اونجوری دیگه واقعاً اسمش دقیقاً کارتن خوابی هست!

معلومه مریم خانم که تا حالا تجربه خوابیدن تو ماشین را نداشتین و گرنه حاضر بودید روی کارتن بخوابین ولی تو ماشین نخوابین

فافا(◡‿◡✿) یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 22:44 http://aroosak-f86.blogfa.com

خسته نباشی

تو ماشین خوابیدن سخته ادم خستگی تو تنش میموننه!

اینقدر اذان صبح میچسبه بیدار باشی خیلی دوست دارم مخصوصا هوای اون موقع رو

بعدش تازه باید کلی بخوابی تا خستگی خوابیدن تو ماشین از تنت در بیاد :(

اوهوم

فافا(◡‿◡✿) دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 00:34 http://aroosak-f86.blogfa.com

خو مجبور بودی ۸صبح بیدار بشی؟
میخوابیدی!

چه جالب پدرتون رئیستونن

آنلاینی عایا؟

هیچکی آنلاین نیس دلم گرفته:((

بیشتر از 8 هم دوست ندارم بخوابم

آنلاینم
چرا؟

مریم انصاری دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 00:51

سخت در اشتباهین.

من حتی توی تاکسی و مترو، خواه ایستاده، خواه نشسته، خواب میرم اون هم از نوع خرسی!

دیگه ماشین خودمون که جای خود داره. همین که حرکت می کنیم، من خوابم می بره تا خودِ مقصد!

همون
پس جنابعالی خوش خواب تشریف دارین

و تفاوت اصلی : ماشین در حرکت با ماشین ایستاده کلی فرق داره

فافا(◡‿◡✿) دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:04 http://aroosak-f86.blogfa.com

راستی عیدتون مبارک

عید شما هم مبارک :)

عارفه دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:09

بعله اصلا مهم تر از مسیج و تلفن نت گوشیست فکر کردی من 24ساعت پای کامپیوترم.
وای امیر حسین دستت درد نکنه اصلا روحیه ام عوض شد خندیدم.
بعله شما دیگه این قده مرد شدین به درجه مهم پدربزرگی ناءل شدی. من این درجه رو به هر کسی نمی دهم ها
چرا فاءزه جونم دلت گرفه؟

یعنی میخوای یک سال بی خیال نت بشی؟ میتونی آیا؟!

علیرضا دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:37 http://www.ghasedak68.blogfa.com

برادر من تو خجالت نمی کشی صدا اذانو شنیدی نمازت قضا شد.....؟؟؟
اینجور رئیسا رو آدم خیلی دوست داره....نمیتونه رو حرفشون حرف بزنه..جراتشو نداره
گرفتی خوابیدی؟؟؟؟اینجور مواقع که تو کوچه آدم میخوابه میتونه با خیلی چیزا سر خودشو گرم کنه که خوابش نبره..مثلا اتاقایی که نور ازشون میاد رو بشماره....بعد اونایی رو که نور کمی ازشون میاد رو بیشتر روشون زوم بشه...اون وقت شب اون نور کم به چه دلیل باید وجود داشته باشه؟کلی سوال برات پیش میومد که میتونستی حس کنجکاویتو با براندازی نور زیاد و کم پنجره ی خونه ها رفع و رجوع کنی برادر من
دیشب ما اومدیم دم خونتون نبودین....راستشو بگو کجا بودین؟؟نشون به اون نشون که تو خیابونتون یه چراغونی ساعت دوازده امام گذاشته بودن....

پسره چشم چرون میخواد تجربیاتش را در اختیار من بگذاره....نچ نچ نچ

عارفه دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:43

ببین گوشی رو که می دهی مامانم دیگه هیچ راه بر گرشتی نیست. یعنی فی الواقع به چیز خوردن می افتی ولی باز هم فایده ای نداره. و چون خر پشیمون می شوی.
ولی نت و هر از گاهی با کامپیوتر می ایم.
نمی تونم خودم می دونم ولی خو خیلی پیدام نمی شه دیگه.
چه قدر دلتنگ من می شوید می دونم.

یعنی این وقت ها که ادبی حرف میزنی از خنده میفتم رو زمین!!! :))

لرمانتف دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 http://kakestan.blogfa.com

اون وقت ِ‌صبح حال و هوای دیگه ای داره

اوهوم

عارفه دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:59

به خودت بخند دهههه
خیلی هم خوب حرف زدم کجاش خنده داره.
دختر به این مودبی و خانمی.
الان وسط تلی از کتاب و ات آشغال تو اتاق نشستم. دارم کارتون بندی می کنم.
بعد اون وسط ندای هل من ناصر من ینصرنی سر دادم
این موقع ها است دوست ها معلوم می شه ها . هیش کی دوست نیست. هیع هیع هیع .

اسباب کشی دارین؟
من در همه مورد دوستتم غیر از این مورد :))

مریم راد دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:06

حالا اگه خونه بودی اصن خوابت نمی برد ها
به جون خودم .. من می دونم دیگه

والااااااا...

علیرضا دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:21 http://ghasedak68.bloga.com

چشم چرون چیه برادر من؟حالا بیا و راهکار بده برا جلوگیری از خواب.
مگه من گفتم برو تو خونه رو دید بزن؟خودت منحرفی به من چه؟اون چراغ میتونه برا درس خوندن یا تو نت بودن روشن باشه.

باشد...شوما راست میگوی

عارفه دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:39

نه دارم همه اتاقم و می کنم تو کارتون برای پیش دانشگاهی اتاقم بازشه.
کتاب غیر درسی ها و وسایل تزینی و ....
دارم فنگ شویی می کنم اتاقم رو حالا کارم تموم شد عکس می گیرم ببینین اون اتاقی که مامانم این ها برایم ساخته بودن چی قرار بشه.
اصلا یه تدابیری اندیشیدم خوشگل اتاق نگو

بابا تدابیر
چه تدابیری هست؟! بنده هم تدابیر دارم !!

منتظر عکس هستیم

نرگس۲۰ دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 17:19 http://www.narges20.blogsky.com

حال و هوای اون وقت صبح را خیلی دوست دارم
ازش خاطرات شیرینی دارم

ولی تو ماشین خوابیدن واقعا سخته
تو اتوبوسش سخته..چه برسه ماشینِ سواری

+در مورد سوالت در کامنتدونی پست قبل بایدبگم:اینجا اصفهان است.

چه خاطره شیرینی آیا ؟!؟! ( البته به ما هم مربوط نیست )

ایول...پرچم اصفهانی ها بالاست :))

ناهید دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 18:52 http://sarpanahekhastegiha.blogfa.com

به قول مریم جونه انصاری اگه شما به این مدل خوابیدن میگی کارتون خوابی کاش...
راستی رشته ی محترم چیه؟؟!!
منم دلم خوااااست

ارجاعتون میدم به همون جواب مریم خانم

مهندسی مالی

چی دلتون خواست آیا؟

عارفه دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 19:02

تدابیر تو چی هست ؟
من فعلا مونده تکمیل شه تدابیرم.
تکمیل شد تو عکس می بینید .

من هم مرجله اولش تکمیل شد!

عارفه دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 19:34

خو چی بود مرحله اول ؟
من دارم مرحله اول رو درست می کنم بعد می رسیم به مرحله دوم که باید برم وسایل لازم و تهیه کنم. مرحله سوم هم که خیلی مهم نیست درس خواندنه.

منم انجام شد میگم :))

عارفه دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 20:50

بیا این قدر حواس ادم و پرت می کنی ادم یادش میره.
عیدت مبارک امیر حسین عزیز

عید شما هم مبارک :)

وانیا دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 23:57

حس کرده ام این لذت بصری گرگ و میش رو
حس خیلی خاصی داره خیلی خاص و برای هرکس مخصوص خودشه

اوهوم :)

پدیده سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:40 http://padideh-napadid.blogfa.com/

شهر و شلوغ نکککککککککککککککن
کارتونت کووووووووووووووووو؟
ماشین خواب بودی. تازشم من دوران دانشجوییم تو ایستگاه تاکسی خوابیدم چون امنیت داشت و من کلید خونه دوستم و گم کرده بودم و خوابگاهم از زمان موعود گذشته بود. کارتن خواب بودن افتخاریه که نصیب ما نمیشه ادم باید جونش سخت باشهههههههههههههههههه

زمان موعود چیه دیگه؟!؟!
با جمله آخرت مخالفم

الی سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 16:48 http://khooshegandom.blogfa.com/

سلام
همیشه (البته نه همیشه) یه جورایی تو پستای علیرضا شما هستی!
به نظرم دو تا دوست خیلی می تونن شبیه هم باشن! کنجکاو شدم بالاخره یه سری بهتون بزنم...
هر چی باشه دوست علیرضایی گیگه!

علیرضا گیگه؟ نه بابا علیرضا در حد کیلو بایته :)))))

خوش اومدی

الی سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 17:18 http://khooshegandom.blogfa.com/

ای بابا ....... کدوم کارتون خوابی برادر من!!
مثلا مردی شوما..ناراحتی چون یه شب نخوابیدی حالااااااااا،
نه حالا خوابیدی و خوب نخوابیدی دیگه!!
همیناس که ازتون مرد می سازه بابـام آخه...

تو بچه های وب بگردی هیچ کس را پیدا نمی کنی مثل من که شب را تا صبح تو خیابون مونده باشه...

لیلی سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 19:07 http://sohre1370.blogsky.com

تجربه خیلی خوبیه... من وقتایی که مسافرت میرم این حال دم صبح رو تجربه کردم... اما هیچی بهتر از شبی نبود که ساعت 4 صبح بهشت زهرا بودم .....

اوهوم
چه وقت هایی سفر میری آیا؟!

فافا(◡‿◡✿) سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 19:18 http://aroosak-f86.blogfa.com

پست جدید عایا نمیزاری؟

سر فرصت...
فرض کن 4 صبح رفتم آبیاری :(

عارفه سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 20:38

چه جوری ای پی شما از کشور انگلیس؟
خسیس سوغاتی خواستی نیاری؟

اولی را بی خیال
دومی یعنی چی؟!

ناهید سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 21:17 http://sarpanahekhastegiha.blogfa.com

اینکه مثلا درسم تموم بشه بعد رئیس بشم به کارمندام بگم برین سر پروژه و نگهبانی بدین تا صب...
بعد یکی بهم خبر بیاره که طرف خوابش برده بوده و اصلن نگهبانی نمیداده..
بعد منم فردا صبش پدرشو در بیارم:))))))))))))))))))

چشم...میدم براتون بسازن :))

فافا(◡‿◡✿) چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:21 http://aroosak-f86.blogfa.com

آپینگا نصفه اش هم فانتزیه ذهنمه

هان؟!

علیرضا چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:39 http://www.ghasedak68.blogfa.com

پشت سر من یه حرفایی اینجا زده شده...نشنیده میگیرم....

ب ر ب ب :))

عارفه چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:04

من همچنان در حال جمع کردن اتاقم.
چه قدر تو کشو ها و سوراخ ها وسیله چیوندم بزغاله تموم نمی شه. 6تا کارتون شد . کارتون کم اوردم اه.
هی هی هی سحر داره می اید می خواهم بی گاری بکشم ازش

تونستی بیگاری بکشی؟

لیلی چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 14:33 http://sohre1370.blogsky.com

هر وقت پولش باشه :)

ولی کلا دوست دارم شبا سفر کنم یا بیرون برم... این حس تو دوبار سفری که در عرض دوما رفتم بیشتر حس کردم....

:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد