ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روی سخنم با شما دو مرد است
اگر بشود اسم شما را " مرد " گذاشت
شمایی که مردی را فقط به سانت های ریش می پندارید
و فکر می کنید اگر ساعت 3 نصفه شب
در تاریکی بیابان
ایست بازرسی بگذارید
داخل اتوبوس شوید
و دختری را که می تواند جای خواهر شما باشد
از خواب بیدار کنید
از اتوبوس پیاده اش کنید
و در آن زمان و در آن فضا او را به داشتن حجاب بهتر ارشاد کنید
با شما هستم
فکر می کنید که این ترویج دین است؟
یا فکر می کنید این نانی که سر سفره خانواده تان می گذارید حلال است؟
در هر صورت خوشحالم که جای شما نیستم
و فقط می توانم تاسف بخورم
همین
سلام
میشد این ریش ها رو جاهایی که قمه ها میره بیخ گلو کار گذاشت بلکن جامعه امنیت روانیش کمتر تکون بخوره.
یه بابایی برای این آدمها یه اسمی گذاشته بود خیلی عمیق و مخوف معنایی داشت. میگفت : سگای عظمی .
می دونی
در خیال آقایان اونجا اسلام در خطر نیست....
حرف برای گفتن در این زمینه، خیلی زیاد دارم من. و پُست ها و پُست ها می تونم راجع بهش بنویسم، منتها به قول حافظ: زین قصه بگذرم که سخن می شود بلند.
ترجیح میدم فقط یه خاطره ی شخصی خودم رو تعریف کنم. همین اول عذر می خوام که کامنتم خیلی طولانی میشه.
من به شدت به «پوشیده» بودن معتقدم (البته نه چادر... معتقدم با یه بلوز و شلوار و روسری هم میشه پوشیده بود)... اما با این حال، یه روز گرفتار پند و اندرز و ارشاد شدم!
من بودم و مادرم و خواهرم... موهام کاملاً پوشیده، یه تونیک پوشیده بودم با یه شلوار کتونِ اِن جیب! (کاملاً واضحه که شلوار کتونِ اِن جیب! شلوار کاملاً آزادی هست که اندام آدم توش مشخص نیست).
گشت ارشاد جلوی ما رو گرفت.
گفت: «این مانتوت خیلی کوتاه. شما که ماشالا انقدر قشنگ روسریت رو سرت کردی، موهات رو پوشوندی، صورتت رو شبیه عروسک نکردی، واسه چی مانتوی کوتاه پوشیدی؟»
گفتم: «بله. درسته که مانتوم کوتاه هست ولی شلوارم رو نگاه کنید که آزاده. کجای اندام من رو شما دارید می بینید در این مانتوی کوتاه؟»
گفت: «بخوای حرفِ زیاد بزنی، اون مأمورا رو نگاه کن! می دم اول با باتون بزننت و بعد هم ببرندت!»
مادرم از ترس اینکه اون آقایون باتون به دست، ببرنم با خودشون، گفت: ببخشید خانوم.
خانومه گفت: برو خدا رو شکر کن که مادرت همراهته. فقط به خاطر مادرت می ذارم بری.
چقدر شوکه شدم وقتی این خاطره ات را خوندم
عجــــــــب
در تجربیاتی که سالها قبل تر از سفر با اتوبوس آن هم شبانه داشتم ،چیزهایی به چشم دیدم که بی حجابی در برابرش هیـــــــــچ بود !
آن ها که دیوانه اند
ولی
مردم هم مریض اند !
بیشتر معتقدم اون ها دیوانه اند
دل بخور غصه نخور - غصه دلو خون میکنه !
(قسمتی از یک ترانه ایرج )
از نبرد اصفهان و کشاورزان غیورش بگو رفیق ...
خوشحالم که با توجه به سانسور شدید ، خبرش به اونجا هم رسیده
خبرها که زیاده...از کجاش بگم؟!
الان فقط سر زبونم فحشای بی ناموسیه !! چیزی نگم بهتره ..
نیلو؟! خاک بر سرم
قبل تر ها بهتر بودن اما حالا .....!!!!.
شما احیانا در این مورد خاطره ای نداری؟!
حرص نخور حرص نخور. گوشت کیلو خدا تومن و نمیخوری که اینجوری بسوزونیش
فکر کردم میخوای بگی حرص نخور پسته بخور!
همیشه گفتن که وقتی میخوای چیزی رو نابود کنی، ازش بد دفاع کن. و چه راحت از بین بردند اندک احترامی رو که اسلام بین ایرانیها داشت...
دلم برای اونایی میسوزه که فک کردن اسلام اینه...
سلام
فرهاد راست می گه از نبرد جانانه کشاورزا بنویس.
درود بر غیرتشون. این شد اعتراض.
جدا دوس دارم بدونم کجای کارن و چی شده. ما که جز دو سه تا فیلم چیزی ندیدم. نتیجه مهمه.
خب پسته هم بخور.
راستی قضیه ی این چیه:"از نبرد اصفهان و کشاورزان غیورش بگو رفیق ..."
فضول هم خودتی
بقول یه بنده خدایی یه سرچ زدم باقیشو خوندم
خب حالا الان در چه وضعیتی هستن؟چی شد اخرش؟
امیرحسین زاینده رود الان خشکه؟ خب خوندم حق ابه شون از زاینده رود بعد برام سوال پیش اومد مگه خشک نیست زاینده رود؟