افرند
افرند

افرند

آزمایش خفن 2

دیشب سفر بودم. یک سفر ناگهانی و پیش بینی نشده.

در حین سفر خواستم ادای افراد به روز و آنلاین را در بیارم و با گوشی ادامه داستان را بگذارم.

نتیجه کاملا ناامید کننده بود. خواستم اول ِ پست قبلی اضافه کنم که ادامه داستان را فردا شب می گذارم که پست رفت روی هوا. خواستم در پست جدیدی بنویسم که ادامه داستان را بعدا میگم که کلا کار خراب شد.

اما پست  قبل به همراه کامنت هاش موجوده و صحیح و سالمه

 

اما در مورد داستان

رسیده بودیم به اینجا که با هزار ترس و لرز وارد اتاق وحشت شدم. جایی که با ویلچر ازش خارج شدم...

 

 

 

 

وقتی داشتم وارد میشدم همان خانمی که همراه ِ بیماران را صدا میزد گفت که عینکم را بردارم و به همراهم بدهم. گفتم نه بابا من می خوام ببینم! گفت نه عزیزم!! بیهوش میشی و کلا چیزی نمی بینی. تازه فهمیده بودم که بیهوشی هم انجام میشه. با نهایت شجاعت و جسارت و حماقت و همه صفت های دیگه ای که به ذهنتون میرسه رفتم داخل. مرد نسبتا جوانی بود که بعد از یک خوش و بش خودش را به عنوان پزشک بیهوشی معرفی کردم. من هم خودم را امیرحسین نویسنده وبلاگ پر مخاطب افرند معرفی کردم. خیلی خیلی خوشحال شد که من را اونجا می دید. قرار شد بعد از انجام عملیات چند تا عکس یادگاری با هم بگیریم.

پزشک بیهوشی به رسم و سنت معمول کارش سر صحبت را با من باز کرد تا از استرس و ترس من کاسته بشه. از سن و رشته تحصیلی و ... پرسید . من چون قبلا هم بیهوش شده بودم استرسی نداشتم . وقتی می خواست سوزن برانول را به دستم بزنه گفت کمی درد داره ( هه هه ! مرد را دردی اگر باشد خوش است!) بار اول موفق نشد و رگ دستم را پیدا نکرد. عذرخواهی کرد و دوباره اقدام کرد. اینبار چند سانت اونطرف تر. باز هم نشد! می گفت رگ دست هات مشخص نیست . گفتم آره همیشه همینطور بوده. مثل اینکه دنبال بهانه ای و دلیلی می گشت که مسئولیت را از سر خودش برداره گفت پس خودت هم قبول داری؟! گفتم خب آره !!

بهش پیشنهاد دادم مچ دست را بی خیال بشه و بیاد از بالاتر و نزدیک آرنج رگ پیدا کنه. این بار شد.  من کلا تعرقم زیاده. اون شب هم چون سه روز بود که غذا نخورده بودم فشارم افتاده بود و عرق کرده بودم. پزشک بیهوشی حسابی ترسیده بود و مرتب دکتر را صدا میزد که این بیمار حالش بده! حالا نوبت من بود که با پزشک بیهوشی صحبت کنم تا از استرس و ترسی که داره کاسته بشه. بهش گفتم خودم زیاد عرق می کنم و نگران نباش. بعد هم شروع کردم به سوال کردن در مورد کارایی دستگاه هایی که کنارم بود...

دکتر هم که اومد همه چیز برای شروع کار مهیا بود. پزشک بیهوشی اجازه گرفت و آمپول را تزریق کرد. فکر کنم بیش تر از 5 ثانیه نگذشت که خوابم برد.

یک ساعت بعد که بیدار شدم کاملا گیج بودم. مست بودم و نمی تونستم درست راه برم. باید با ویلچر بیرون از اتاق می رفتم تا هوشم سر جاش بیاد و بتونم روی پا بند بشم. از اون موقع هیچ چیزی یادم نمیاد. یعنی یادم میاد اما تصاویر مبهم. گویا هذیون هم زیاد می گفتم. فقط امیدوارم جلوی پدر و مادرم سوتی نداده باشم. اون ها که چیزی به روم نمیارن!

خلاصه آزمایش خفن انجام شد. از آزمایش هیچ چیزی نفهمیدم و در تمام طول آزمایش یک خواب راحت رفته بودم.

نتیجه آزمایش خوب بوده. خدا را شکر. میمونه نظر نهایی که تا آخر هفته مشخص میشه

نظرات 19 + ارسال نظر
وانیا دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:42

مطب دکتر توکلی نبودی؟تو آمادگاه؟ساختمان سینا یا صدرا؟

امیرخان خوشحالم حالت خوبه

وانیا دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:42

اول شدمااا

جزیره دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:46

این دیگه چه ازمایشی بود؟
امیر ما به این میگیم عمل نمیگیم ازمایش. فرقشونو نمیدونی واقعن؟
عمل کردی بعد میگی ازمایش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ازمایش دیگه خفن خفنش میشه خون.این دیگه عملهههههههههههههههههههههههههههههههههههههه


جزیره دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:49

ولی خودمونیما ما به داشتن امیر شجاعی مثه تو افتخار میکنیم
ببین من اگه بودم 6بار قبلش سکته زده بودم،مطمئن باش مراسم ترحیم و اینا رو قبلش تو وبم اجرا میکردم،بعدش هم اصن این همه بی خیال در موردش حرف نمیزدم جوری مینوشتم که در و دیوار وبلاگ خون گریه کنن
بابا یه میخچه از پامون در اوردن 60 روز استراحت کردم و کمپوت خوردم!!!!!!!!!من الان جای تو بودم تا اخر سال استراحت میکردم

امیرحسین خدا رو شکر که نتیجه ش خوب بوده.

شبــ نم دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:59

خوشحالم که حالت خوبه ...ایشالله که نتیجه نهایی هم خوب باشه ..

خوبه که بیهوش بودی و چیزی نفهمیدی ...وگرنه بعد نوبت ما میشد که بعد از خوندن داستانت فشارمون بیفته پائین ...

جریان این سفر ناگهانی چی بود؟؟!!کجا رفته بودی ؟؟!!

فالگیر دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:05

سلام
امیدواریم با همین آزمایشها مشکلت حل شه.

هیچکاره سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 00:34

بگم ازمایشت چی بوده

خبرنگار کوچولو سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 http://www.khabarnegarkocholo.blogfa.com

سلام.خیلی وقت بود متاسفانه سری به وبلاگتون نزده بودم.اما تمام مطالب این چند وقت رو خوندم.
داشتم آهنگای کامپیوترمو گوش میدادم تا اونایی که خوب نیست رو پاک کنم که به آهنگ سنتور شما که برای تولد علی رضا زده بودید رسیدم.اومدم تا وبلاگتون سر بزنم.
خیلی ناراحت شدم از این آزمایشی که گفتید. امیدوارم چیز خاصی نباشه.
سفراتون هم خیلی مشکوکه....امیدوارم هر چی باشه خیر باشه.

آوا سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 16:06

خدارو شکر که نتیجه آزمایش
خوب بوده.....انشالله مورد
خاصی نباشه...سلامت
سرافراز و پایدا رباشید
یاحق...

عارفه سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 16:27

امیرررررررررر
فردا امتحان زبان دارم.

علیرضا سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 18:29 http://www.ghasedak68.blogfa.com

سلام......
خوبی؟؟؟؟؟بهتری الحمدالله؟؟؟
از همه ی این مواردی که گفتی که بگذریم نکته ی خیلی خیلی فوق مهم اون جایی بود که نوشتی فقط امیدوارم جلوی پدر و مادرم سوتی نداده باشم.اون ها که چیزی به روم نمیارن....موضوع همینه...منم امیدوارم این اتفاق برات نیفته..همیشه هم یکی از استرسایی که دارم از اینکه یه روزی جراحی بشم و بیهوش بشم اینه که زمان به هوش اومدنم کسی کنارم نباشه....
انشالله که خبری نیست و چیز خاصی نیست...

عارفه سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1391 ساعت 19:25

امیر جون داداش فک کنم شمام باید نظرات و تاییدی کنی
امیر کوشی تو به ما که می رسه غیب می شه

شبــ نم چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:43

جناب هیچکاره شما از کجا میدونید آیااااااا؟؟
اطلاعاتمون را ردو بدل کنیم ببینیم کی بیشتر میدونه .؟؟!!!..هر چی باشه من تخصصم در این زمینه بیشتره ها...

دوستان امیر هم که پیداش نیست...هر کی سوالی داره از خودم بپرسه ...

هی وای من ...علی؟؟!! ینی چه راز پنهانی داری که میترسی دستت رو بشه ...

فالگیر چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:58

سلام
حال شما؟
والله ما از کامنتهای اینجا که چیزی دستگیرمون نشد. تو وبلاگ شیدا متنی خوندیم که مناسبتش حال شماست. اینکه گفتیم بیاییم همینجا صاف و پوست کنده از خودتون بپرسیم این آزمایش و داستانش چیه؟! مگه بیماری خاصی دارید؟!

راد چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:13

خدا رو شکر نتیجه خوب بوده :)

عارفه چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 17:07

دهععععع.
این که کلا تو وب من نمی آیی مهم نیست. این که هستی و فقط خسته نباشی می ری تو وب بقیه می گی سلام و اثری ازت نیست آدم و عصبانی می کنه.
من نمی دونم امیر خان یا تا آخر امروز همه نظر ها رو جواب می دهی یا منم تا یه مدت اصلا سمت این ور ها پیدام نمی شه .

شبــ نم چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:53

جزیره پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:00

چه وضعشه کامنتای مهم مارو جواب نمیدی؟؟
پاشم بیام اصفهان، هم سیاحتِ هم اینکه تو رو میکُشم و خیال همه ی دوستان رو راحت میکنم

مسافر یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:57

خدا رو شکر که چیزی نیست ..نگران شده بودما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد