افرند
افرند

افرند

کارت خبرنگاری 2

با اعتماد به نفس وارد سینما شدم. این کارتی که به گردنم آویزان بود حس جالبی به من میداد. مثل زمانی که در دبستان مهر صد آفرین در دفترم میزدند یا کارت هزار آفرین بهم میداند. یا مثل وقتی که انتطامات مدرسه بودم و به بازویم پارچه انتطامات وصل می کردم. داخل محوطه انتظار سینما پر از خبرنگار بود . اکثریت هم سن و سال خودم بودم و بیشترشان همدیگر را می شناختند. همه با نگاه خاصی مرا دنبال می کردند تا ببینند به کدام طیف خبرنگاران می پیوندم. سریعا پیش دوستم رفتم تا خودم را از شر این همه نگاه کنجکاو رها کنم. وقتی بهشان رسیدم گفتم که چه کسانی را بیرون از محوطه سینما دیدم. اسم هایشان را که گفتم،  یکی از دوستان ِ دوستم سریعا از جایش بلند شد و بیرون رفت. پرسیدم چی شد؟! گفت این دبیر سرویس فرهنگیست و کلا با همه اینها تلفنی در ارتباط بوده!


تک تک که وارد  می شدند، لنز دوربین ها به سمتشان روانه می شد و نور فلاش ها بود که فضا را نورانی می کرد. مردم عادی هم بیکار نبودند و هر کس با موبایلی که  داشت دست به کار شده بود که عکسی بگیرد و بعدا  ( مثل من ) در جمع دوستانش کلاس بگذارد که فلانی را دیده. این هیئت بلند مرتبه به عنوان داوران بخش سینمای ایران جشنواره بودند و قاعدتا باید همه فیلم ها را می دیدند. اما انگاری مجبور بوده اند و کسی به زور هولشان داده . در مقابل دوربین عکاسان و در حین مصاحبه ها ، خوش رو و خوش برخورد بودند اما وقتی صدای چلیک عکس گرفتن می آمد یا ضبط مصاحبه تمام میشد چهره ها در هم فرو می رفت. البته ناگفته نماند که یکی دو نفر از آنها هم واقعا خوش برخورد بودند و به اصطلاح خاکی بودند. یکی از آن ها بازیگر زنی بود که مدت ها خارج از ایران زندگی کرده بود و شاید به خاطر همین بود که خلق و خوی ایرانی در او نبود. به راحتی به درخواست عکس افراد عادی جواب مثبت میداد و رو به دوربین لبخند میزد ( خیلی از بازیگران موقع عکس گرفتن لنز دوربین را نگاه نمی کنند ) .

وقتی درب ِ سالن باز شد  و از آنجا که شماره صندلی تعیین نشده بود میشد هر جا که بخواهی بشینی. با دوستم و دوستانش در یک ردیف و از اول ردیف نشستیم. چند دقیقه بعد اکثر آن هیئت بلند مرتبه هم تصمیم گرفتند در ردیف ما بنشینند. سریع خودمان را جمع و جور کردیم تا راحت تر رد شوند. احساس خاصی داشتم که در کنار این افراد  نشستم. در واقع از همجواری با پدرخوانده ها معذب و از همنشینی با کارگردانان خوشحال بودم.

قبل از ورود به سینما خودم را برای خوردن پف فیل و ساندویچ کالباس آماده کرده بودم ولی در اون لحظه خوشحال بودم که چیزی برای خوردن نگرفته بودم!!

چراغ ها که خاموش شد نفس راحتی کشیدم. انگاری دیگر کسی بغل دستی اش را نمی شناسد. اواسط فیلم نگاهی زیر چشمی به این هیئت انداختم و با تعجب دیدم جناب پدرخوانده در خوابی شیرین به سر می برند. با آرنج به دوستم سقلمه ای زدم و با اشاره سر چیزی که دیدم را نشانش دادم. گفت چه انتظار بیهوده ای داری. وقتی به جشنواره کن می رود و آن فیلم ها و آن فضا را می بیند انتظار داری در جشنواره فیلم کودک چه کاری انجام دهد؟!

فیلم را مثلا برای داوران و تماشاچیان خارجی زیرنویس انگلیسی گذاشته بودند . اما زیرنویس فیلم چیزی در حد تیم ملی مان بود. فکر می کنم برای تهیه زیرنویس از گوگل ترانسلیت استفاده کرده بودند!

فیلم که تمام شد و چراغ ها روشن شد همه بی دلیل شروع به دست زدن کردند. شاید به خاطر این که کارگردان فیلم هم در سینما بود. به آقای پدرخوانده نگاه کردم. از صدای دست زدن از خواب پریده بود و نور سالن چشمانش را اذیت می کرد!

فیلم تمام شده بود و دلیلی برای ماندن نبود. دبیر سرویس فرهنگ که از لحظه ورود هیئت در حال ارتباط گرفتن با آنها بود همچنان به کار خودش مشغول بود. نیکوتین خون این عده هم به شدت پایین آمده بود. چون در کتار درب های خروجی فقط دود  بود و خمیازه و اخم...

نظرات 17 + ارسال نظر
علیرضا جمعه 21 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:40 http://www.ghasedak68.blogfa.com

یعنی من الان اولین نظرو دارم میدم؟؟؟
اولا بعد باید بیای برا من تو خلوت درست و حسابی تعریف کنی جزئیات رو...و اینکه کیا رو دیدی و اینکه آیا سینما قدس رفتین؟؟؟؟ و اینکه برادر من اون پف فیل نیستا...یه چیز دیگه است....ولی به فیل ربط دارهفارسی را پاس بدار

نه. بیست سی تا نظر قبل از تو بود که فقط به خاطر این که اول شی پاکشون کردم

شما مثل علوم انسانی بودی و باید ادبی حرف بزنی. درستش همون پف فیل هست حالا تو یه جور دیگه بلدی به ما چه؟!

این خلوت که گفتی یعنی چی؟!! نیکول کیدمن و جنیفر لوپز را دیدم. کیم کارداشیان را هم از پشت دیدم!!!

عارفه شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:25

شما اون کتار رو درست کن جانم تو خط آخر بعد بگو دلت برای غلط املایی های من تنگ شده بود.
حالا منکه می دووووونم دلت برای من تنگ شده بود غلط املایی بهانه است از آرایه ی مجاز استفاده کردی .
به ساعت نظر دادنمم گیر نده ها . تا ظهر امروز خوابیدم .

این ساعت بازم ایراد نداره. آمار نشون میده تا دو و نیم هم به وب من سر میزدی!

عارفه شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:56

نه دیگه تا دو و نیم و خدایی من نبودم سحر بوده به احتمال زیاد داشته در وب من فضولی می کرده.
آقا این دوستت و به ما هم معرفی کن .

دوستان یه کم دقت کنن که فقط خودشون بیان تو وب من ...از ورود خویشاوندان ِ دوستان معذوریم
دیگه چی؟! قرار بذارم با هم برین بیرون؟!

عارفه شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 23:38

امیر یه سوال اصفهان چند تا دانشگاه خوب سراسری داره؟اسم هاشو می تونی بگی ؟

بگو تو چه رشته ای تا برات بگم. انسانی می خوای یا تجربی یا فنی یا هنر ؟
کدومش؟

مریم یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 00:36

حالا امتحان کردی؟ خواب در سالن سینام
به امتحانش ما یارزه وقتی تستش کردی دیگه از یارو ایراد نخواهی گرفت
ئه راستی سلام

سلام
نه والا. پــــــــــــول ندادم که برم بخوابم

علیرضا یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:15 http://www.ghasedak68.blogfa.com

حالا چرا از پشت دیدی؟؟؟؟
آقا نزار ریشه ی کلمه ی پف فیل رو برات رو کنم که اصن ربطی به فیل نداشته اولا.....
اولا بهش میگفتن چیز قندی....."چیز"شو عمرا اگه کسی بتونه حدس بزنه...

شما یه سرچ بکن اسم طرف را... می فهمی چرا
بیا بگو دادا....اینجا همه خودی هستند. من فقط در حد چسترفیلد و اینا می دونم

علیرضا یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:19 http://www.ghasedak68.blogfa.com

نیازی به سرچ نیست...اونو که خودم میدونم.دقیقا منم برا همین اینو گفتم..میخواستم خودت رسما بیای توضیحات بدی ملت رووووشن شن از زبون خودت
ههتبلیغات بالای وبشو ببین.....بلند شو سلام کنتوجه کردی دو روز بود تیلویزیون رو ترکوندن از بس این اهنگه رو گذاشتن که هی میگفت داره یار میاد...کلا اهنگ خیلی به طرف میومد...

حالا شما توضیحاتت در مورد اون چیز قندی را بگو ملت روووووووووووشن تر بشن

بله. اول که اومدم وبم تعجب کردم. فکر کردم اشتباهی اومدم!!! خوشبختانه وقتی اخبار خودمون را می بینم حالت تهوع بهم دست میده. برای همین تلویزون داخلی را گذاشتم کنار

تلاش یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 http://hadafbozorgman.blogfa.com/

سلام حاللل شما؟
بابا جشنواره ببین می گم جشنواره کودک بود تو اونجا چی کار می کردی؟؟؟

حالا این پدرخوانده کی بود؟

سلام
بد نیستم. شما چطورید؟ هلیا خوبه؟

اسمش جشنواره کودک و نوجوانه. فقط اسمش. ولی دریغ از اینکه یه فیلم برای اونها باشه

یکی بود دیگه

عارفه یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 16:21

ببین اگه تو فقط قرارش و می گذاری مزاحم ما نمی شوی دیگه قرار مداراش با تو
تجربی رو می خواهم مهمه
حالا انسانی رو هم اگه می دونی خب بگو ولی اون حتما می خواهم.

اتفاقا همین دوستم دیشب به یک کنسرت دعوتم کرد و چه کنسرتی هم بود!!!
توضیحات را میام میگمت. برای خودت که نمیخای؟! اگه برای خودت میخای شهرهای دیگه ای هم غیر از اصفهان هستا

عارفه یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 18:29

آقا اصلا واجب شد با این دوستت آشنا شوم چه خیرش به آدم می رسه ها .
منم می خواااااهم. کنسرت کی؟
والا چیزی که نگفته بودی همین بود. آخه من تجربی ام؟
برای سحر می خواهم. اون انسانی رو هم بگو می خواهم دست خودم بیاد یکم در مورد رشته هایش تحقیق کنم. اصفهان و مشهد و شیراز و شاید مامانم بگذاره به دلایلی .

نه دیگه...شما برو برای خودت دوست پیدا کن

علیرضا یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:56 http://www.ghasedak68.blogfa.com

همون...همون که تو کامنت اول گفتم پف فیل نیست..چیزه فیله..چیزشو بردار بزار پشت قندی....این اولین کلمه بوده...چیز قندی...

یه کم وقت بده تا الگوریتمی که دادی را حل کنیم و به جواب نهایی برسیم

علیرضا دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 16:38 http://www.ghasedak68.blogfa.com

گل بگیرن در این بلاگ اسکایو....کدوم گوری رفته بود هر چی وب شماها رو میزنیم وا نمیکرد؟؟؟؟از ظهر تا حالا هر چی میزنم افرند2 یابو آب میده این بلاگ اسکایتون.....هی بهت گفتم نرو ...همین بلاگفا چش بود؟؟؟اه

برو برو
سیستم و اینترنت خودت مشکل داره....تو اصن از اول هم اینترنتت مشکل داشت

علیرضا دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 17:44 http://www.ghasedak68.blogfa.com

برو بابا...سیستم من چیزیش نیست...بلاگ اسکای مشکل داشت...هر چی وب بلاگ اسکای میزدی وا نمیکرد...ولی بلاگفاها رو وا میکرد...

تعصب چشمت را روی حقایق بسته!!!چ

عارفه دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:02

خب راست می گوید علی رصا دیگه. اونی که باید چشم هایش رو باز کنه شمایی جانم

شبـــ نم دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:16

خود اون خبرنگاره کجا بود ؟؟!!!

همون بود که از اول داشت ارتباط برقرار می کرد!!!

عارفه دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 20:53

من که یه دوستی دارم که با دنیا عوضش نمی کنم.
می خواستم به دوستت افتخار دوستی با موجود باحالی چون خودم و بدهم.
حالا حسودی نکن امیرباهاش دوست نمی شوم

خوش به حالت :)
نه قربانت....

مسافر سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 18:53

خوش به سعادتتان ..جای ما رو هم خالی می کردید ..جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد