ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
خیلی سریع تر از چیزی که انتظار دارم "یا اینکه بهتر بگویم دوست دارم" زمان می گذرد. فروردین تمام شد و تا انتهای سال 94 فقط یازده ماه باقی مانده. سریال در حاشیه هم با تمام حاشیه هایش در حال تمام شدن است. هنوز چند هفته ای از شروع سریال نمی گذرد که تبلیغ سریال جایگزین آن پخش می شود تا باور کنیم همچنان همان آدم های احساسی گذشته هستیم. این احساسی بودن مطلقا نه خوب است و نه بد. اما خب گاهی رفتارهایی از ما سر می زند که با پیشینه فرهنگ و تمدن چند هزار ساله در تضاد است.
این هفته اتفاقات زیادی افتاد که بهتر است حتی فهرست وار هم عنوان نکنیم که چه شد! به جای آن بهتر می دونم که به اتفاقات پیش رو اشاره کنم.
اول اینکه رسیدیم به اردیبهشت که یکی از زیباترین فصل های ایران است. هر کجا که باشید سبزی و طراوت بهار را می تونید حس کنید. سفرهای یکی دو روزه در این ماه حسابی می چسبد.
دوم اینکه رسیدم به ماه های رجب و شعبان و بعد هم رمضان... امیدوارم همه ما قدر این ماه های عزیز را بدونیم و آگاه باشیم که ماه های قمری به محرم و صفر محدود نمی شود. این ماه ها بهترین ماه ها برای شادی و جشن است.
سوم هم اینکه رسیدیم به زمان نمایشگاه کتاب تهران... البته هنوز چند هفته مانده اما دوستان دانشجو فرصت ثبت نام برای بن خرید کتاب را از دست ندهند. با پرداخت 40 هزار تومان بن 80 هزار تومانی بگیرید.
بعدم اینکه داریم میرسیم به سالروز عمو شدنت و اینجاس که باید خودی نشون بدی و اساسی مایه بزاری...بله داداش الکی که نیس...

من عمو شدم، تو که پدر شدی چی؟!؟! به اون هم دااااریم میرسیم و اینجاس که باید خودی نشون بدی


گذر گذر گذر گذر..
سال خوبیه.. من دلم روشنه. اردیبهشتا هم همیشه قشنگن.
رجبتون هم مبارک جنااااب
ممنون...بر شما هم مبارک
برای من اتفاقات ویژه ای در راهه که خیلی ذوقش رو دارم
یکیش رفتنم به نمایشگاه به عنوان خبرنگار است
و غیر از این چه اتفاقات دیگه ای در راهه آیا؟!
بعله...ما هم داریم زن و شوهری برنامه ریزی می کنیم که وقتش که شد خودی نشون بدیم.... همینه عزیزم...
زندگی صحنه ی خودی نشون دادناس...
میگم تو قرار بود یه چیزی ایمیل کنی؟؟؟واقعا منصرف شدی؟؟؟
میخوای شام دعوتمون کنی؟ باشه حالا که اصرار میکنی میاییم :))
نه خره منصرف نشدم. یعنی نمیشه منصرف بشم ولی هنوز وقت نکردم جدا کنم و برات بفرستم... (آیکون دو دست بر سر کوبیدن)
خب واسه چیییی نصف حرف های خصوصیتون رو علیرضا تو عمومی می گه که من بمیییییییییرم از فضولی؟؟؟
خب علیرضا عمومیش کرد!
چه قدر زود گذشت داره یک سالش می شود لپالو جانم. لپاش اب نشده که؟؟ ایکون نگراااان
علیرضا چهار تا عکس بگذار خب . تو هم امیر چرا خب از برادر زاده ات عکس نمی گذاری.
اردیبهشت رو خیلی خیلی دوست دارم. دقیقا بهشته عین اسمش. پر از تولد پر از خاطره های خووووب.
خب یه مسافرت دو نفره اگه بشود در پیش داریم
مامان جونم اینا می این تهران. داییم می اید ایران. اسباب کشی داریم. که البته قمست خوب ماجرا داشتن یه اتاق خوب یا یک کتاب خونه سرتاسری و خرید چیز های جدید جدید و این که با مامان جونم اینا و خالم یه جا قرار است بریم
و یکی دو تا اتفاق خاص دیگه که لحظه شماریش رو می کنم
مسافرت دو نفره؟!
بابا کتابخونه سرتاسری... بابا خونه جدید.... بابا اتفاقات خاص که ما نباید مطلع باشیم
من که شانس ندارم هر سال موقع نمایشگاه ی اتفاقی میفته.با اینکه میدونم این چند وقت هم خوب نخواهد گذشت ولی بازم به باقیه سال خوشبینم
هرکسی میخواهد رو کارت من بن بخره
چرا این چند وقت خوب نخواهد گذشت آیا؟!
عمومیش کردم چون یه بار خصوصی بهش گفتم جوابی دریافت نکردم..گفتم بزار عمومی بگم.شاید اونو ندیده
بعد نود و بوقی.یه ذره سرم خلوت بشه چشم.
عکسم چشم.بزار من فردا دفاعمو بکنم خبر مرگم
دادا تولدی بچس.اوماس به بچه خودی نشون داد.نه به دوسی آقا بچه
بعد اصن آقا تا امیر عکس برادرزاده شو رو نکنه منم عکس دخترمو رو نمیکنم.تازه یه کارایی هم یاد گرفته اصی برادون تعریف نیمیکونم
حالا برو دفاعتو بکن و بیا ببینیم چیکار کردی
اوهوم. اصلا دونفره یه حال دیگه می دهد
بابا اون چندتا اتفاق توضیح زیاد داره حسش نیست بگم وگرنه چیزی نیست که بخواهم شما ها نفهمین
وای امیر من خیلی حالم خوبه نمی تونی فکر کنی چه قدر
دیروز برای اولین بار مصاحبه پیاده کردم.
اخه من رو انتقال دادن حوزه ی مجلس.
دیروز هم یکی از نماینده ها اومده بود باهاش مصاحبه کردیم
حس خیلی لذت بخشیه دارم کار یاد می گیرم
و تقریبا عضو مهمی دارم می شوم تو دفتر
اوه اوه...حوزه مجلس... بابا عضو مهم :)
اااا فردا دفاعته علیرضا
موفق باشی خیلی خیلی موفق باشی
امیر برای دفاعش برو جای ما هم
تو کلا می خوای دفاع همه را بری؟! :))
خوب ی عمل ساده ی برنامه هام ریخت بهم.هفته ای که باید شیراز بودم باید بمونم میانترم هام رو امتحان بدم دیرتر از همه دوست هام.وقتی هم نمیمونه برم پیش خواهرم.کلا همه چی ریخت بهم
اشکالی نداره...حتما حکمتی داشته :)
اوه اینجا چقدر درگیریه...
منم دلم نمایشگاه کتاب میخواد ولی فکر نکنم بشه...
عاقا حالتون خوبه ایشالا ؟؟؟
این علیرضا که اصلا خبریش نیست..امیدوارم موفق بشید هم شما هم برادر علیرضا...
رسما اعلام کنم که من از وبلاگت خیییییلی خوشم میاد
از چه نوع درگیری؟
منم امسال به احتمال 90 درصد نمیرم. اصلا نه وقتش را دارم و نه حوصله اش را...اما خب اگه مجبور باشم در همون روزها تهران باشم یه سر به نمایشگاه میزنم. در غیر اینصورت اگه کتابی خواستم اطلاع میدم برام بخرن :))
علیرضا هم به شدت در گیر پایان نامه اش بوده و امروز دفاع داشته...
شما لطف داری :)
بی ادب می خواهم بیام شما ها روحیه بگیرین گند نزنین بد است؟ اصلا واسه تو یکی می ایم یه کاری می کنم گند بزنی ایششسش
من بیچاره که واسه لیسانسمم پایان نامه باید ارائه بدهم نمی دونم این دیگه چه صیغه ایه؟
چی شد علی دفاع کرد؟
اکثرا برای لیسانس هم پایان نامه میدن. اما برای ما اختیاری بود و من بر نداشتم
هنوز بهم خبری نداده دفاعش چی شد
من به خونواده ام هم گفتم نمیخواد بیان!
ولی من می ایم چون کرمی درونم وجود دارد که مجبورم می کنه. می فهمی. مجبووور.

ای بابا هنوز خبر نداده؟
به جاش واسه پایان نامه ی من باید با گل و یک عدد سکه بهار ازادی بیای
سکه بهار آزادی یا طرح امام؟
بانکی یا غیر بانکی؟
سال ضرب مهم است؟
تو قاب باشه یا قاب نمی خواد؟
سکه را الان بخریم یا همون موقع دفاعت بخریم؟
...
سلام به همگی....آقا من اینجام...کی گفته کم پیدام؟؟
از لطف همگی ممنونم.خدا رو شکر دفاع کردم و پذیرفته شد و کارم مورد پسند واقع شد....
متشکرم که همیشه حتی وقتایی که اینجا کم پیدام دورادور هوامو دارین...
کم پیدا که خب هستی...پست جدید خیلی وقته که نگذاشتی اما خب دلیل قانع کننده داشتی :)
علیرضا بی خودی سعی نکن یه جوری برخورد کنی که اتفاق مهمی نیافتاده
یعنی خسیس اصفهمونی یه شیرنی تو نمی خواهی به ما بدهی؟ نچ نچ و نچ
فعلا روی شام تو هتل آسمان به توافق رسیده ایم