ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
امروز رفته بودم بانک که حساب باز کنم. قبلا در یکی دو بانک حساب داشتم اما برای کار خاصی حتما باید در این بانک هم حساب داشته باشم. متصدی مربوطه که پسری هم سن و سال خودم بود کلی فرم جلوی رویم گذاشت تا پر کنم. بر خلاف بانک ها و متصدیان دیگه، فرم هایم را با دقت نگاه میکرد. این را همون اول که با اسم خطابم کرد فهمیدم. کارهای افتتاح حساب را که انجام داد پرسید رشته تحصیلیم چیه . وقتی توضیح میدادم که رشته و گرایشم چیه گفت که خودش هم مدیریت صنعتی خونده و دوست داره ادامه تحصیل بده یا اینکه در زمینه هایی که به روزتر باشه مطالعه داشته باشه. چند تا کتاب و سایت و زمینه هایی برای مطالعه معرفی کردم. آخر سر پرسید که کارم چیه. وقتی گفتم روزنامه نگاری می کنم و اسم روزنامه را گفتم به فکر فرو رفت و به گوشه ای از بانک خیره شد. بعد با ذوق زدگی که انگار چیزی کشف کرده باشه گفت که مطالبم تو روزنامه را خونده!!! در اون لحظه حس سوپراستاری را داشتم که برای اینکه شناخته نشم و نظم بانک به خاطر سیل ِ مشتاقان ِخواهان امضا به هم نخوره باید از عینک دودی و کلاه استفاده کنم!!! همچین آدم بی طرفیتی هستم والا...
اینا همش از قدم برادر زاده ی محترمه...وگرنه تا قبل به دنیا اومدن اون که کسی حتی باورش نمیشد تو راست بگی و توی روزنامه کار کنی واقعا...یادت نیست

وقتی بهت میگم باید با من و برادر محترمت دوبل و سوبله حساب کنی برای همینه
چند باری بهت گیر دادن که دروغ میگی؟؟؟
از وقتی عمو شدی دیگه شناخته شدی...اصن به واسطه ی اون بچه است که میشناسنت...والا
تازه بذار دختر منم به دنیا بیاد
تو هم همه چیز را به بچه خودت و پا قدم اینها ربط بده و منتظر هدیه و سور باش ...
بر عکس من اصلا از این موضوع خوشم نمی آید
از این که یه جا بروم و من رو بشناسن بگن مثلا این فلانی حس آزادیم رو از بین می بره.
منم نگفتم از این موضوع خوشم میاد
بی جنبه ایی ها
کمی تا قسمتی :))
پست این جور به آدم القا می کرد
خیلی حس خوبی به آدم دست می ده اون لحظه
حالا یه امضا بهش می دادی