ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پنجشنبه از صبح رفتم نمایشگاه. داشتم غرفه ها را نگاه میکردم که دیدم نزدیک در ِ اصلی، جمعیت زیادی جمع شده و دور جایی حلقه زدند. نزدیک تر که رفتم دیدم مردم فرهیخته، بازدید از نمایشگاه را بی خیال شده اند و در حال گرفتن عکس یادگاری با "حسینی بای"هستند! ایران کشوری است که در آن حسینی بای هم جزو سلبریتی ها به حساب میاد! امسال همبرگر ذغالی مد شده بود و نزدیک های ظهر دود زیاد غرفه های فست فود محوطه را مه آلود کرده بود. چند دقیقه تا ساعت 3 بعدازظهر زمان باقی مونده بود. دوباره همون مسیر دیروزی را با سرعت طی کردم تا به غرفه انتشارات مثلث رسیدم. باورم نمیشد. جمعیت زیادی دم غرفه منتظر بودند. این جمعیت زیاد از 95 درصد دختر و 5 درصد پسر تشکیل شده بود. یکی از دخترها داشت برای یک بازدید کننده دیگه توضیح میداد که منصور ضابطیان همیشه به موقع در غرفه حاضر میشه و اگه گفته ساعت 3 همون ساعت خودش را به غرفه میرسونه. دیدم اگه منتظر بشم منصور ضابطیان برسه و بعد بخوام کتاب را بخرم و بعد هم بدم امضا کنه کلی باید منتظر بشم و با این جمعیت راهی به جایی نمی برم. به سختی خودم را از بین جمعیت جلو بردم و رسیدم به غرفه. به فروشنده گفتم کتاب مارک دوپلو را برای من حساب کنه. وقتی اومد کتاب را حساب کنه دید روی پیشخون غرفه یکی از کتاب ها نیست! کلی دمغ شد و رو کرد به دو فروشنده دیگه و گفت یکی از کتاب ها نیست. در همین حین بود که نویسنده کتاب خودش را از بین جمعیت به غرفه رسوند و به سختی رفت پشت پیشخون. دقیقا همون جایی که من ایستاده بودم. سریع یکی از کتاب هایش را برداشتم و گفتم میشه این را برای من امضا کنید. با خوشرویی لبخندی زد و گفت حتما. اسمم را پرسید و کتاب را امضا کرد. بعد کتاب را به فروشنده نشون دادم و گفتم این را برای من حساب کنید. اون که هنوز دمغ بود کتاب را از من گرفت و یک کتاب از زیر پیشخون داد. دوباره همون کتاب را از دستش گرفتم و با تاکید گفتم این را برای من حساب کنید چون امضا شده. با دلخوری گفت اول حساب کن بعد بده امضا کنند. شاید درستش همین بود اما من نمی تونستم این موقعیت خوبی که داشتم را رها کنم. وقتی کتاب ِ امضا شده را حساب کردم سرم را برگردوندم تا از بین جمعیت راه خروجی پیدا کنم. اما تصویری که در اون لحظه دیدم به شدت برایم جالب بود. تمام اون جمعیت 95 درصدی یک گوشی دستشون بود و داشتن از من و منصور عکس و فیلم میگرفتند... !
با سلام لطفا برای حمایت از وبلاگ تازه تاسیسم روی لینک زیر کلیک کن
من تی فدا
http://www.google.com/url?sa=t&rct=j&q=&esrc=s&source=web&cd=1&ved=0CCgQFjAA&url=http%3A%2F%2Fshop-watch-boy.blogsky.com%2F&ei=R7RnU8fuNYX17AaopoDABQ&usg=AFQjCNECtqeTgNPzee7uzShtAxPBfXbM1A&sig2=MXQqz9wGud6YDac3MQdZYA&bvm=bv.65788261,d.ZGU
خوب پس ب زودی کلیپ افرند و آقای ضابطیان واسمون بلوتوث میشه :-D
از این حرکت که دم نمایشگاه تجمع کردند واسه عکس گرفتن خوشم نیمد.
خیلی ها تجمع را فقط به خاطر خود تجمع دوست دارند...
خیلی رادیو هفت ظابطیان رو دوس دارم اصلا یه موجوده معرکه ایه این مرد...
کتاب هاش را هم حتما بخونید...خیلی تو روحیه آدم تاثیر میگذاره
خب به یکی از همون 95 درصدی ها میگفتی عکسی که گرفته رو برات بلوتوث کنه تا خودت هم داشته باشی..
اون موقع فقط به دنبال راه خروج میگشتم!
تیزبازی در این حد ؟؟؟؟
من و تیزبازی؟! در چه حدی ؟!
راستی شما آیا بیننده ی رادیو7 می باشید ؟؟؟
بلی...بیننده ایم :)
عججججب ..منم جز همون جماعت 95 درصدی بودمااا ..ولی فیلم نگرفتم :))) اه حیف شد شما رو هم ندیدم ..اگه بخوام دقیقا بگم کجا بودم میشه سمت چپ اقای ضابطیان... راستی افرند یعنی چی؟ فامیله؟
اوه...اگه فیلم گرفته بودین مثل برنامه نود الان میزدین عقب و جلو تا متهم را شناسایی کنید :))
نه..فامیل نیست...به معنی زیبایی و شکوهه :)
نمیدانم چرا(میدانم !) از این "حسینی بای" بشدت بدم میاد ؟!!!
من نیز...!
معروف شدی پس
من امسال نتونستم برم نمایشگاه
دوست داشتم برم دو تا انتشاراتی حتما کتاب های تازه چاپ شدشون رو بگیرم:(