دیدار با مارکوپلو


حدود ساعت 3 بعدازظهر، بعد از دو ساعت رانندگی در گرمای اردیبهشت، وسط بزرگراه مدرس از ماشین دوستم پیاده می شوم. اشاره می کند که از روی همین پل عابر پیاده که رد شوم و کوچه رو به رویی آن را هم تا انتها بروم به مصلی میرسم. اتوبان و کوچه را که رد می کنم گنبد و گلدسته های مصلی را می بینم و متوجه میشوم که در کدام طرف مصلی هستم. از دو سربازی که کنار هم ایستاده اند سوال می کنم کدام در ِ نمایشگاه نزدیک تر است؟ می گویند هم می توانم از در ِ شمالی بروم و هم از در ِ جنوبی. برای رسیدن به در ِ شمالی باید یک سربالایی را پیاده بالا بروم در نتیجه در ِ جنوبی و سراشیبی خیابان را انتخاب می کنم.

در حال پیاده روی در این سراشیبی چشمم به انبوه جمعیت  می خورد که بعدا می فهمم افغانی هستند و این را از روی لباس های محلی که پوشیده اند و ریش خاصی که دارند از دور هم می توان تشخیص داد. نزدیک تر که می شوم می بینم جلوی ساختمانی صف بسته اند که بالای آن نوشته شده سفارت افغانستان... تازه می فهمم جریان چیست.

به راه رفتن ادامه می دهم تا به در ِ جنوبی نمایشگاه میرسم. ساعت حدود سه و نیم بعدازظهر است و از زمین و آسمان گرما می بارد... من هم که کلا رکوردار تعرق هستم و تا به شبستان برسم سر تا پایم خیس شده است!  فقط 2 ساعت برای گشت و گذار در نمایشگاه وقت داشتم. بنابراین سراغ انتشاراتی هایی رفتم که از قبل مشخص کرده بودم و می دانستم کدام کتاب ها را با چه قیمتی باید بخرم . در همان خرید اول بن کتاب تمام می شود و در نتیجه خیال من هم !

راهرو ها را به سرعت طی می کنم تا به ناشرانی برسم که با حرف میم شروع می شوند... غرفه انتشارات مورد نظرم را پیدا می کنم . روز اول نمایشگاه است و نمایشگاه عجیب خلوت. من بودم و سه نفر فروشنده حاضر در غرفه... کتاب موردنظرم به تعداد فراوان موجود بود... بی مقدمه پرسیدم خود نویسنده کی میان نمایشگاه؟ می گوید فردا از ساعت 3 تا 6 بعدازظهر... خوشحال می شوم. چون فردا وقتم را برای گشت و گذار در نمایشگاه خالی گذاشته بودم. به فروشنده می گویم پس من هم فردا میام کتاب را بخرم...با لبخند می گوید قدمتان روی چشم... لبخند و خوشرویی با مشتری... چقدر کمبود این دو را داریم...



ادامه دارد

نظرات 13 + ارسال نظر
امیر شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 23:21 http://tagged.loxblog.com

افزایش بازدید رایگان + جدیدترین روش کسب درامد


http://tagged.loxblog.com

ماهی چند تومن آیا؟!

فاطمه.م یکشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:33

عه منم اون موقع اونجا بودم ولی زود رفتم... من مارک و پلو رو هم قبلا نخونده بودم... خیلی کتاب شیرینیه ..کلا من عاشق خوندن خاطراتم.....

منم دیدی آیا؟!!
اما من مارک و پلو را دو سال پیش خونده بودم. این یکی هم دیشب تموم شد :)

تیراژه یکشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:44 http://tirajehnote.blogfa.com/

نشر مثلث. منصور ضابطیان. آره رفتار مسئولین غرفه و همچنین خود نویسنده خیلی خوب بود. در کل نمایشگاه امسال در مقایسه با سالهای قبل بهتر بود..البته یه چیزی رو هم باید در نظر بگیرم. سالهای قبل معمولا روزهای آخر میرفتم و امسال برعکس شد. باید صبر کنم بذارم روزهای آخر هم که برای تهیه باقی کتابها میرم اوضاع همین قدر خوب و دوست داشتنیه یا نه!

ایول...شما هم بودین؟!
این پنجشنبه و جمعه که خیلی شلوغ بود... ظهر جمعه تو رادیو میگفت دیگه کسی با ماشین شخصی نیاد که جای پارک نیست!

باران یکشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 17:37

رکورد تعرق؟؟؟ پس اگر شمال باشی حتم از تعریق زیاد بخار میشی میری هوا...
ما که نشد یه وقت بریم خلوت باشه...البته هرزمان که رفتم آخرای نمایشگاه بوده....امیدوارم استفاده ی ممکن رو برده باشی...

شمال که میام که دیگه نم میکشم :)))
روز اول و وسط هفته ها بهتره

دختر بندر یکشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 18:41 http://bndgirl90.blogfa.com

هیییی دلم نمایشگاه کتاب خواست...

اگه میتونی یک روزه برو

عارفه یکشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 20:51

جمعه خیلی شلوغ بود مثلث فصل پنجم و نیماژ رو اصلا نتونستم بروم

شنیدم که می گفت شلوغ ترین روز همون جمعه بوده...اگه میتونی وسط هفته برو

فافا یکشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 21:51

منتظر ادامه خاطرات می باشیم


ما که امسال قسمتمون نشد بریم نمایشگاه:(

خوشبختانه وقفه ای در ادامه داستان رخ می دهد!!

تیراژه دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:52 http://tirajehnote.blogfa.com/

بله. من و منصوره مشیری و دو نفر دیگه از دوستان.

اوه اوه...میخواستم در مورد جماعت دخترانی که دم غرفه بودن کلی حرف بزنم!! :))

مسافر دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:55

امروز فهمیدم داستانم چاپ شده و تو نمایشگاه هست..حس خوبی بود...

خیلی خوبه...اسم کتاب و انتشارات را هم بگید تا بخریم

عارفه دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:51

دوباره یعنی برم؟
من در حال دادن امتحان ترم هستم
و بسی زود سنجش بعدیه
این یکی رو که خراب کردم شاید بعدی رو خوب بدهم

اگه میبینی هنوز ناشرانی هستند که بهشون سر نزدی و دوست داری بری، یک روز بعد از ظهر برو...اونقدر در امتحانت تاثیر نداره :)

شبــ نم دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 13:28

خواستم امسال به بهانه نمایشگاه از کتاب در قالب هدیه خاطره خوبی برای خودم داشته باشم..اما انگار برعکس شد ..!!

چرا؟!

دختر بندر دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 15:21

با این وضع کار نمیشه متاسفانه. هییییی:(

ای بابا :(

تیراژه دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 18:28 http://tirajehnote.blogfa.com/

شما راحت باش. ما فقط چند دقیقه جلوی غرفه بودیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد