ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
"دربسیاری موارد، تجربه برای نویسنده، حالتی ذهنی یا به عبارت دیگر توانایی دریافت حسی هیجان انگیز از کوچک ترین رویدادهای زندگی است، مثل یک پیاده روی زیر باران ...اگر ما خیلی محتاط و محافظت شده زندگی کنیم و فقط با راحتی ها در ارتباط باشیم خودمان را از نیمی از جریان زندگی محروم کرده ایم...بیایید دفعه بعد که در باران گرفتار می شویم، ببینیم دلمان می خواهد به خاطر زحمتی که برایمان ایجاد می کند از آن ابراز نفرت کنیم یا با لذت ، احساس برخاسته از قطره قطره افتادنش را روی صورت و دست هایمان بررسی کنیم."
مجله 24 ، شماره 15
سلام.
ببین علیرضا هم ناراحت شده........
اون در حد ترابایت و اگزابایت و ایناس! خیلی گله.
علیرضا ناراحت شده؟!
بعله...خیلی گله
چیو میدی میسازن؟؟ها؟؟
واضح حرف بزن برادر من!!
همه اون شرایطی را که گفتی!
ااا؟؟
اینجایی؟؟
چه جوری؟
من دقیقا کی بیام تحویل بگیرم؟
شما منتظر بمون :)))
سختی تجربه میشه خو:)
هوم خیلی قشنگ بود:)
من یه بار ابراز نفرت کردم:دی
اصن اونجور که باید منظور رو نگرفتم اونم به خاطر صدای زیاد تلویزیونه خونه خواهرمه:)
اپینگا یعنی اپ بودم:))
ابراز نفرت به کی آیا؟!
سروندا!!
به نظرم، کمتر لذتی به پای قدم زدن زیر بارون میرسه.
.
بارها و بارها و بارها تجربه کردم و لذت بردم اغلب.
فقط زمان هایی از خیس شدنم زیر بارون ناراحت شدم که از شدت خیسی، لباسم به تنم، مقنعه یا شالم به سرم چسبیده و با این اوضاع و احوال و ظاهر و شکل و شمایل، داشته ام میرفتم مدرسه یا دانشگاه یا «لحظه ی دیدار»ی نزدیک بوده!
یا زمان هایی که کوله ی لپ تاپم همراهم بوده، بارون هم تند بوده، نگران خیس شدن لپ تاپم بودم و تا رسیدن به سرپناه، هی توی دلم با خدا جر کردم و مور مور کردم براش که چرا مجبورم توی این شرایط زیر بارون باشم پیاده؟!
و البته در جریان هستم که اگه بتونم در چنین شرایطی لذت ببرم و لعن و نفرین نکنم اون قطره های وحشی بارون رو... اون موقع هنر کردم
منم به دفعات زیر بارون بودم. یکبار برای کارم مجبور شدم از صبح تا شب زیر بارون باشم و خیس خیس شدم. اما اون بار هم از بارون لذت بردم. جریانش را مدت ها پیش نوشته بودم
اوه اوه...لحظه دیدار :))
الی جان زیاد خودتو ناراحت نکن..من عادت کردم دیگه به روم نمیارم....چیزی که عیان است...
واااااااا!!!!آیکونای اینجا جواب میده...بلاگفا از صبح آیکوناش قفل شده...لابد دارن دوباره ورژن جدید و قالب جدید میذارن برا کاربرا بلاگفااااا...اییشششش
این مقاله هه رو بیار بده خانومی بخونه....
در مورد نویسندگی من همیشه به این معتقد بودم که آدما کلی اتفاقای ریز و درشت هر روز براشون میفته که حواسشون نیست...یعنی چون همیشه منتظر اتفاقای خیلی بزرگ و خاص هستن فکر نمی کنن که زندگیشون داره از اتفاقات ریز و درشتی که هر روز میگذره ساخته میشه...براشون عادی شده....در صورتی که با یه کم تغییر دید میشه از یه روز به نظر ساده و معمولی یه روز پر هیجان و پر اتفاق ساخت....
و اما در مورد باران و یا هر پدیده و اتفاق دیگه ای هم باورم همینه....باز اینم برمیگرده به طرز دید ما آدما....آبجی کوچیکه چند وقت پیش یه پیامک جالبی بداد..نوشته بود باران که می بارد همه ی پرنده ها به دنبال سقفی میگردند برای خیس نشدن و پرواز متوقف می شود..فقط عقاب است که برای جلوگیری از خیس نشدن آنقدر پرواز می کند تا به فراز ابرها برسد و از بالای ابرها به پرواز ادامه می دهد..این طرز نگرش است که انسان را می سازد...
اینم به نظر من همونه..آدمه تا وقتی طرز نگرششون رو به زندگی و اتفاقات درست نکنن نه زندگی میکنن به معنای واقعی کلمه و نه از زنده بودنشون راضی ان...
فکر کنم اولین نظر کارشناسی شده در مورد این پست رو خودم دادم..
نگاه به جزییات یک بحثه و اینکه از سختی ها و فراز و نشیب زندگی هراس نداشته باشی هم بحث دیگر
اما در هر دو بحث این مهمه که بتونی بارون را درک کنی...
دومی بودی :)
هراس داشتن به نظر من طبیعیه....ولی اینکه بتونی هراستو کنترل کنی مهمه....اینم به نظر من برمیگرده به همون نگرش و نگاهه....وقتی نگاهت به زندگی یه نگاهی باشه که زندگی رو پر از اتفاقای ریز و درشت میبینی میتونی هراس از سختی های زندگی رو هم کنترل کنی.چون میدونی سختی ها و مشکلات هم قسمتی از زندگی هستند و از زندگی جدا نیستند...میدونی که زندگی فقط اتفاقات خوب و موافق میل ما نیست...
به نظر من برای درک بارون باید زندگی رو درک کنی...بارون هم قسمتی از زندگیه..زندگی کردن رو که درک کنی بارون رو هم درک می کنی...:)
از این پستای فلسفیت خوشم میاد...
اوهوم
منم از پست های فلسفیم خوشم میاد اما از کامنت های فلسفی تو چیز زیادی نمی فهمم :))))
:)
اوووووووووووووووووووم ااوهوووم
سلام امیرحسین .چطوری اون رنگی؟؟؟
:)
من خوبم. تو چطوری اون رنگی؟!!
نظر علی رضا من و یاد شعرعقاب انداخت .
من از این پست برداشت کردم که :اهم اهم
هر اتفاق ساده ای مثل باردن اومدن تو یه شب وقتی تو خیابونی می تونه حسی رو در تو برانگیزه و این حس می تونه تبدیل اتفاق های بزرگ و کوچک مختلفی شه.
این که بقیه احساسات و عواطفت رو درک کنند وقتی ناراحتی یا خوش حالی بسته به ابراز تو است. همچنین وقتز خودت احساست و بررسی می کنی به یه خود شناسی می رسی.
چیز دیگه ای که می خواهد بگه مواجه با تمام زندگی نه حذف قسمتی از اون
حسش نیست بیشتر بحرفم.
در ضمن باز که تاییدی شد نظرات . امیرفسکی ؟؟؟؟
هر اتفاق ساده ای می تونه در تو حسی برانگیزه اما مهم اینه که از هیچ تمام اتفاقات اطرافت حس دریت را برداشت کنی
عارفه؟! باز؟ خیلی وقته...
قدم زدن زیره باران،یکی از ارزان ترین لذت های بزرگ زندگی...
فقط معطوف به باران اش نکن
عارفه اون بارش باران به نظر من خودش یه اتفاقه...لزومی نداره حتما بعدش این بارش باران و حس برخاسته از اون منجر به رخ دادن اتفاقی بشه....این برداشت من بود....
اوهوم
اینطور که معلومه شما نیخوای کاری کنی و فقط میخوای بگی منتظر بمون...
ما صبرمون کمه آخه!!
:)
من که اون رنگی نیستم که من این رنگیم
من کلا خوبممم ، بم نمیاد؟؟؟!!! اصن از پستام معلومه نیس؟؟؟!!!
خداروشکر که خوبی رفیق خان جان :)
و خدا رو شکر که شما هم خوبی :))
:|
سکوت کنم بهتره چون موافقم...
سر بزن بهم :)
سلام...حتما :)
بعله ولی علت تاییدی بودن دانشجو بودنت بود الان که تابستون. ورش دار دیگه خیلی روش مزخرفیه.
هر چند ما که رفتیم برای بقیه دارم می گم.
مامانم می گه معتاد های بد بخت این گوشی از دستتون جدا نمی شه. بهش می گم دیگه اخرین روزهایی که گوشیم دستمه می خواهم استفاده ببرم
بعد نقدها دیدم اینجوری بهتره...از لحاظ اینکه برسم به کامنت ها جواب بدم.
رفتی؟!
سلااااااااااااااام ..
سلااااااااااااااااام رسیدن بخیر