افرند
افرند

افرند

اولین نفر

تقریبا یک ماهی بود که پروژه را برای استادم ایمیل کرده بودم و قرار بود ظرف یک هفته جوابش را بدهد. چند روز بعد هم مقاله را فرستادم. مسیج هم زدم که به پیرو پروژه، مقاله هم به ایمیل شما ارسال شد. یک هفته دیگر هم صبر کردم و خبری نشد. شنبه هفته پیش کاسه صبرم لبریز شد و زنگ زدم به استاد. اصلا یادش نبود که کی و کجا چه خبر بوده! فکر کرد هنوز پروژه را نفرستادم. گفت میخواند و جوابم را می دهد.

دوشنبه ظهر بود که حین کارهای روزانه، دیدم ایمیلی از طرف استاد به دستم رسیده و نوشته که کارم مورد تایید است و یک نسخه هارد کپی به دستش برسانم! همیشه به نسخه پرینت شده می گوید هارد کپی! پیش خودم فکر کردم بخواهم بروم تهران و برگردم کلی هزینه روی دوشم خواهد گذاشت و یک روز مرخصی می خواهد و ... برای همین زنگ زدم که اگر بشود نسخه پرینت شده را برایش پست کنم. وقتی زنگ زدم گفت "باید پروژه را بیاری اینجا که من امضا کنم و بعد ببری پیش استاد فلانی. برای همین فردا صبح ساعت 10 قرار". از دفعات قبلی می دونستم که اگر بگویم نه و بماند چند روز دیگر، باز هم قهر می کنه و ناز می کنه و بعدا بیچاره ام میکنه. برای همین گفتم باشه. برگشتم پشت میزم و داشتم فکر می کردم خب باید برای سه شنبه مرخصی رد کنم و بلیط بگیرم و فلان و بهمان که یادم اومد ای واااای...فردا سه شنبه است و روز صفحه بندی روزنامه... هر جور فکر کردم کسی نبود که بتواند به جای من صفحه را ببندد. مجبور شدم دوباره به استاد زنگ بزنم که سه شنبه نمی تونم تهران باشم. بهش برخورد و گفت برای خودت گفتم که کارت زودتر راه بیفته و ... گفتم خب چهارشنبه میام. بادی در صدایش انداخت و گفت "برنامه چهارشنبه من مشخص نیست. فردا ظهر زنگ بزن که ببینم برنامه ام به چه صورته..." خداحافظی کردم و باز هم برگشتم پشت میزم. به فکر کارهای نکرده ام افتادم و اینکه در هر حال باید تا فردا از پروژه پرینت بگیرم و فنرزنی کنم و  آماده باشم که اگر گفت بیا کیفم را روی دوشم بیندازم و راهی ترمینال شوم...

صبح سه شنبه قبل از اینکه سر کار حاضر بشوم رفتم از پروژه پرینت گرفتم. استرس زیادی داشتم. چون هر لحظه ممکن بود بگوید فردا صبح تهران باش...

ظهر شد. دو سه بار زنگ زدم اما در دسترس نبود. شاید وسط جلسه ای بوده. بار چهارم تلفن را جواب داد....

ادامه دارد...

نظرات 7 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:29

وای عجب تعلیقی ایجاد کرد این داستان !!
...استادی که یکماه گذشته و پروژه رو نه دیده و نه خوانده حالا چنین توقعی داره از دانشجو..
فکرکنم دوره ای که استادان همه جوره با دانشجو مدارا میکردند دیگه گذشته !..شایدم دانشجویان نسل جدید کاری کرده اند کارستان !!
راستی ، سریال چند قسمتیه ؟!

5 قسمتی است :)
بعضی از استادها با توجه به جایگاه و موقعیتشان، توقعات خاصی از دیگران دارند

شب نم چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 13:58

درست مثل سریالهای تلویزیونی جای حساسش کات کردی !!!

زود بیا باقیش رو بگووووو..
البته مشخصه که جان سالم به در بردی از ماجرا...


ادامه اش برای فردا

عارفه چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 20:11

لوس بی مزه بوق بوق بوق
می دونی من فضولم پا شو بقیه اش و بنویس من فردا لواسونم نت ندارم

عارفه این پستم 5 قسمتیه... هر روز یک قسمت... :))

بابا لواسون... بابا تعطیلات آخر هفته

علیرضا چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 20:32 http://ghasedak68.blogfa.com

داستان نویسیت منو کشته...مثه اون سری سر داستان عینکت...ایییششششش

حالا خوبه یا بد؟

عارفه چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 21:47

با این که بهم فشار می اید ولی اخ جووونم
دوست دارم حس قدیما بهم می ده بنویس من استقبال می کنم
اوهوم دیگه اخر هفته که می شود من می گم خونه نمی مونم جیغ جیغ می کنم من از اول هفته سر کارم بریم خوش بگذرونیم
راستی یه گزارش نوشتم امروز دادم منتشر شد بهت می دهم بخوان

همه اش را نوشتم. :))
خوب کاری میکنی...اینطور کارایی ات بالا می مونه

بده ببینم چکار کردی :)

علیرضا پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 00:26 http://ghasedak68.blogfa.com

خوبه...به شرطی که بشه به فضولیمون غلبه کرد:)

مریم پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 09:40

آقا ما همینطووور نشستیم اینجا منتظر ببینیم استاد چی فرمودند !!!
قسمت بعدی چه ساعتی اکران میشه ؟؟!

اکران شده :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد