من بسیار گریسته ام هنگام که آسمان ابری است مرا نیت آن است که از خانه بدون چتر بیرون باشم من بسیار زیسته ام اما اکنون مراد من است که از این پنجره برای باری جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس
بی محابا ببینم
30 اردیبهشت....زادروز احمدرضا احمدی
امیرحسین
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1394 ساعت 10:21
خانه ام را گم کرده ام این جریان هولناک عطر های تو در باران مرا آسوده نمی گذارند پس باز آی در این فصل بی باران اقرار می کنم : تو را دوست داشتم تو همان که مرا با لباس آبی به عمق تعجب و انکار انبوه برده بودی من ایستادم بی دفاع تو بردی من ماندم تو بردی گفتم : ببر که من دوست دارم گفتم : رها می شوم از یاد تو از لباس آبی قلب من گواه بر تو دارد دشوار است فراموشی لبخند تو تو حتی در هنگام خداحافظی من را در راهرو نگاه نمی کردی می رفتی می رفتی
ساموعلیکم.. چدونس دور ورداشتین شوما بلاگ اسکایا؟؟؟خب حالا...ایشششش تو چرا انقدر پست میذاری؟؟؟اصن تو روت میشه وقتی من نیستم انقدر فعالیت کنی؟؟؟اصن من نیستم دل و حوصله برات مونده؟؟؟؟نکبتی احمدرضا احمدی رو منم میخونم.دوسش دارم.آ من نیمیدونم چرا من از هر کی خوشم میاد تو هم دس میذاری رو همون
ساعتهای بیهوده ای در پرسه های شبانه گذشت در این پرسه ها کسی یار و اسب نبود از خانه بر سر ما دشنه میبارید تا میخواستیم سکوت را بشکنیم قطره ای باران و حبابی از شیر گرم بر چشمان ما سرازیر می شد و ما نا چار در خانه ها را می زدیم که صاحبان این خانه را بشناسیم در دستهای ما ابری عقیم مرگی آماده برای گل های لادن و ما باران نمیشد
خانه ام را گم کرده ام
این جریان هولناک
عطر های تو در باران
مرا آسوده نمی گذارند
پس
باز آی در این فصل بی باران
اقرار می کنم :
تو را دوست داشتم
تو
همان که مرا با لباس آبی
به عمق تعجب و انکار انبوه برده بودی
من ایستادم
بی دفاع
تو بردی
من ماندم
تو بردی
گفتم : ببر که من دوست دارم
گفتم : رها می شوم
از یاد تو
از لباس آبی
قلب من گواه بر تو دارد
دشوار است
فراموشی لبخند تو
تو حتی در هنگام خداحافظی
من را
در راهرو نگاه نمی کردی
می رفتی می رفتی
عجیب دوست می دارم این شعرش را عجیییب
ساموعلیکم..
خب حالا...ایشششش




چدونس دور ورداشتین شوما بلاگ اسکایا؟؟؟
تو چرا انقدر پست میذاری؟؟؟اصن تو روت میشه وقتی من نیستم انقدر فعالیت کنی؟؟؟اصن من نیستم دل و حوصله برات مونده؟؟؟؟نکبتی
احمدرضا احمدی رو منم میخونم.دوسش دارم.آ من نیمیدونم چرا من از هر کی خوشم میاد تو هم دس میذاری رو همون
فقط مرا به نصفی سیب مهمان کن
بهار را بر تنم خالکوبی کن، مرا کافی است
ساعتهای بیهوده ای
در پرسه های شبانه
گذشت
در این پرسه ها
کسی یار و اسب نبود
از خانه بر سر ما دشنه میبارید
تا میخواستیم
سکوت را بشکنیم
قطره ای باران
و حبابی از شیر گرم
بر چشمان ما
سرازیر می شد
و ما نا چار
در خانه ها را
می زدیم
که صاحبان این خانه را
بشناسیم
در دستهای ما
ابری عقیم
مرگی آماده
برای گل های لادن
و
ما
باران نمیشد
شعر باران نمی شد از کتاب : دفتر سوم/به رنگ زرد
با همهی آنها از همهی زمینها روییدیم
با گلهای اقاقیا شکفتیم
با شاخههای ماه به خواب رفتیم
در کشتزار انبوه ستارگان دویدیم
در آینه، تصویر همهی گلهای رویا را چیدیم
درِ باغ رویای کودکان را گشودیم و میوههای روشن و سبک اندیشهشان را چیدیم
با دستهای شفافمان، در سبد آرزوی دختران، طلاهای دژم عشق را کاشتیم
در جام ساعت دیواری، گلهای بنفشه را خواب کردیم
...
...
....