ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
همیشه از این که بر سر قراری معطل بشوم یا اینکه زمانم را به انتظار رخدادی یا رسیدن به جایی تلف کنم متنفر بودم. و این دقیقا همان چیزی بود که دیروز برای من رخ داد. قرار بود شنبه برای کاری اداری در تهران باشم. بعد از امتحانم به سمت تهران حرکت کردم و بعد از کلی معطلی در ترافیک اعصاب خورد کن و هوای به شدت گرم نیمه خرداد خودم را به محل مورد نظر رساندم دیدم هیچ چیزی آماده نیست. دو ساعت منتظر شدم و باز هم کارم راه نیفتاد. مجبور شدم 24 ساعت در تهران بمانم. وقتی دیدم در تهران ماندنی هستم با استاد راهنمایم برای یکشنبه قرار گذاشتم.
دیروز صبح دوباره مراجعه کردم. باز هم بوروکراسی و خرابی اتواسیون اداری و غیره مانع این شد که به نتیجه ای برسم و بعد از چند ساعت معطلی، ظهر به سمت داشنگاه استادم راه افتادم... اما مگر ترافیک تهران میگذارد سر وقت به قراری برسی؟ بعد از یک ساعت الافی در ترافیک وقتی پیش استاد رفتم گفت: "بشین" من الان میام. نشستن من یک ساعت و نیم طول کشید! وقتی دوباره برگشت تعداد دانشجویانی که متتظرش بودند اضافه شده بود. برای همین گفت لیدیز فرست! در نتیجه یک ساعت و خورده ای دیگر هم پشت در ماندم. دیگر داشت نوبت من می شد که یکی از اساتید از اتاق بغلی آمد و استاد راهنمایم را برای جلسه ای پنج دقیقه ای دعوت کرد. این پنج دقیقه هم یک ساعت طول کشید. نه صبحانه خورده بودم و نه ناهار... ساعت پنج و نیم بعدازظهر بود که نوبت به من رسید...در اینجا بود که با استاد کلی درگیری لفظی پیدا کردم. استاد میگفت من یک ربع دیر کردم و برای همین باید 4 ساهت و نیم منتظر میشدم! من هم همچنان روی موضع خودم پافشاری میکردم. البته استاد هم فهمیده بود اگر کارد بهم بزند خونم در نمیاد و برای همین مرتب میگفت تو الان عصبانی هستی!
گرچه همچنان تمایل داشتم با استاد بحث و جدل کنم اما بلیط برگشت گرفته بودم و باید سریعا خودم را به ترمینال می رسوندم. گرچه تاکسی دربست گرفتم و کلی هم پول دادم اما باز هم به اتوبوس نرسیدم...مجبور شدم برای حرکت های بعدی بلیط مجدد بگیرم. البته به اتوبوس حین خروج از ترمینال رسیدم اما نگذاشت سوار شوم. ساعت 7 بعدازظهر وقتی سوار اتوبوس شدم فکر کردم این روز کسالت بار تمام شده . اما اواسط راه بود که پلیس راه دفترچه راننده محترم را گرفت و بر سر موضوعی به راننده گیر داد. این باز وسط بیابان و نصفه شب یک ساعت دیگر معطل شدم و در آخر هم همه مسافرها مجبور شدیم با اتوبوس های دیگر برگردیم...
بعضی روزها اینجوری هستند...
وااای خدای من...
خدا نصیب کافرش نکنه! عجب روز کاملی واقعا...
فراموش نشدنی بود...
وای واقعا با خوندنش اعصاب و روانم ریخت به هم .. حق داشتی عصبانی بشی !!!
روزا مشکلی ندارن مشکل از آدماییه که وقت نشناس و بی مسئولیتن !!
اما تو یک روز ممکنه همه افراد بدقول به تور تو بخورند... :(
چه روز وحشتناکی بوده امیرحسین...
میدونم تا بخواد خستگی چنین روزی فراموش بشه کلی زمان میبره، اما باز خداروشکر که گذشت...
امروز قرار بود ساعت 4 بعدازظهر یک جلسه مطبوعاتی باشه. سریع خودم را رسوندم اونجا...اما باورت میشه که جلسه برگزار نشد؟ میترسم این دوره تموم نشده باشه...
نمیشه همه روزها خوب باشه که..اونطوری زندگی یکنواخت میشه:)
بله...مُردیم از بس روزهامون خوب بودن!
وای!واقعا خسته نباشید...هرخط پست ادم حرص میخوره.مخصوصا واسه اینکه اتوبوس سوارت نکرد.فکر کنم موقع نوشتن این پست هم عصبانی بودید این غلط تایپی ها پست:
داشنگاه: دانشگاه
اتواسیون: اتوماسیون
ساهت: ساعت
یعنی کامنت من واسه پست قبلی نرسیده عایا؟
به این زودی ها رو فرم نمیام :(
شما به بزرگی خودت ببخش
نه ..چیزی نیومده
وااااای خدایا
چقدر همه چیز دست به دست هم دادن برای درگیر کردنت
انشالا از این روزا کم ببینیم هممون
ایشالا :)
لایک ب جواب کامنتی که ب کامنت آقا فرشاد دادین :-D
+حق دارین رو فرم نیاید!انشاا... ی اتفاق خوب میفته ب زودی و فراموشتون میشه.:-)
:)
ایشالا
با استاد درگیری لفظی پیدا کردید؟؟؟؟ خیلی جیگر داشتین!! من شده شب قبلش هم تا صبح بیدار بودم کد می نوشتم باز استاد معطلم کرده و اخر نتونستم ببینمش ولی هیچی نتونستم بگم
فکر نمی کنم استاد شما از روی عمد کار شما را عقب انداخته باشه. استاد من که از روی لجبازی و غرور این کار را کرد
انقدرم این روزای اینجوری کند میگذرن که خدا میدونه...
اوهوم