ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
وقتی سوار اتوبوس شدیم طبق معمول همیشه دوست داشتم ردیف اول بنشینم اما امکانش نبود. ردیف سوم نشستم. کسی کنار ننشست اما در همین ردیف شخصی که به نظر شرایطی همانند من داشت نشست. یک ربع که از حرکتمان گذشت سر صحبت را باز کرد. از هفته نامه ای آمده بود که زیاد معروف نبود. سردبیر هفته نامه بود و بیشتر برای آشنایی با خبرنگاران در این تور شرکت کرده بود. وقتی خودم را معرفی کردم و گفتم در کدام روزنامه مطلب می نویسم ، از من خواست که گاه گداری برای آنها هم مطلب بنویسم. شماره ام را خواست و کارت ویزیتم را بهش دادم... در طول مسیر با هم گپ زدیم. به شهرک صنعتی که رسیدیم ، رو به روی سردر اصلی ترین کارخانه آن شهرک عکس یادگاری دسته جمعی گرفتیم. اول از همه به تصفیه خانه شهرک سر زدیم و اطلاعات مفصلی در موردش یادداشت کردیم. بعد هم نوبت به بازدید از سلسله کارخانههای آن گروه صنعتی رسید. مرتب به یکی از کارخانهها سر می زیدم. دو باره سوار اتوبوس می شدیم و دوباره همان روال برای کارخانه های بعدی... در هر بار سوار و پیاده شدن با چند نفر از خبرنگارها هم صحبت می شدم.نزدیک های ظهر در یکی از کارخانه ها با چایی و کافی میکس و رانی و کیک از ما پذیرایی شد. مرتب با نام اصحاب رسانه از ما یاد میشد و احترام زیادی برایمان قائل میشدند. از این همه عزت و احترام هم تعجب کرده بودم و هم دلیلش را می دانستم... بازدیدها که تمام شد ساعت نزدیک 2 بعدازظهر بود. دوباره سوار اتوبوس شدیم و این بار مقصد یکی از کاروانسراهای قدیمی شهر بود که اخیرا بازسازی شده و رستوران و چایخانه و فروشگاه و .. دارد. ناهار نسبتا مفصلی تدارک دیده بودند. سر میز هم همچنان روند آشنایی با دیگران ادامه داشت. بعد از ناهار، مدیر روابط عمومی گروه صنعتی همه را دور هم جمع کرد. اول تک تک خودمان و رسانه ای که از طرف آن آمده بودیم را معرفی کردیم. بعد نوبت به مدیر روابط عمومی رسید تا دقایقی صحبت کند و از لزوم حمایت از تولیدات داخلی بگوید و اصل مطلب را بگوید که در گزارش و خبر ها و عکس هایمان تا میشود از آن گروه تعریف کنیم.
موقع خروج از کاروانسرا و در انتهای تور بازدید، همان گروه صنعتی به هر خبرنگار یکی بسته داد. در آن بسته هدایایی با آرم آن کارخانه وجود داشت به همراه همان عکسی که صبح در کنار سردر آن کارخانه گرفته بودیم. عکس دسته جمعی را بروی قابی چاپ کرده بودند و زیر آن نوشته بودند بازدید اصحاب رسانه ...
ساعت نزدیک 4 بعدازظهر بود و موقع برگشت. روی همان صندلی نشستم اما این بار با بیشتر افراد آشنا شده بودم و کل مسیر برگشت را در حال صحبت از اخبار روز و حاشیه هایش بودیم...
خب خدارو شکر که به خوبی و خوشی گذشت :)
موفق باشی
ممنونم نیلو
یعنی هدفدار تجلیل و احترام میشدید؟ یا واقعا اون گروه ارزش تعریفهای حسابی توی رسانه هاتون رو داشت؟
بعد دقت کردی من همیشه سوال دارم؟!
هر دو مورد صحیح است! اون گروه صنعتی ، گروه خوبی بود. من خودم چون رشته ام مرتبط بود می فهمیدم که واقعا کاری می کنند یا اینکه آفتابه لگن مهیا کردند! اما در حالت کلی این همه تجلیل و احترام و هدایا، هدف دار هم بود...
اشکالی نداره. این نشون میده که پست های من را به دقت میخونی و این منتی است که بر سر ما میگذاری :)