این بار چون امتحان 8 صبح بود،می تونستم یک راست سوار اتوبوس های اصفهان بشم و نیازی نبود که به تهران بیام و از اونجا بخواهم به اصفهان ( به اون نصف جهان!) برگردم. شماره صندلی ام 29 بود. به خاطر دو دلیل اصلا شماره صندلی ام را دوست نداشتم. مهمترین دلیلش این بود که همیشه دوست دارم ردیف اول بشینم. به قول بچه ها به جاده خیلی دقت می کنم! دلیل دیگرش هم این بود که صندلی ام کنار پنجره بود. وقتی ردیف اول نیستم دوست دارم کنار پنجره نباشم تا بتونم حداقل نیم نگاهی به جاده داشته باشم. با این حال فکر کردم تقدیرم این بوده که صندلی 29 بنشینم. سوار اتوبوس که شدم دیدم سربازی روی صندلی 29 نشسته و من با خوشحالی روی صندلی شماره 30 نشستم. اما این هم تقدیرم نبود. بنا به دلیل نا مشخصی کسی که مسئول گرفتن بلیط ها بود بهم گفت برم دو ردیف جلوتر کنار یک پسر جوان بنشینم. اونجا هم پسر کنار پنجره بود و برای من دو ردیف جلوتر نشستن هم به صرفه بود.
دو سه ساعت ابتدایی را خواب بود و من که معمولا با خواب تو اتوبوس مشکل دارم داشتم کتاب می خوندم و روند تغییر قیمت سهام را موشکافی میکردم! وقتی بین راه راننده اتوبوس استراحت داد، همسفرم بغل دستیم از خواب بیدار شد و به اندازه یک مهمانی بزرگ، کیک و چیس و ماست و پفک و اینها گرفت. هر بار به من تعارف میکرد و من هم به رسم ادب فقط یک دونه چیپس یا یک ذره کیک بر می داشتم. وقتی سیر شد کم کم سر صحبت را باز کرد. البته یک جوری حرف میزد که من به سختی و از روی مفهوم، می فهمیدم چی میگه. اول گفت 5 روزه ناهار نخورده. بعد فهمیدم که این هم سربازه و تازه 5 ماه از خدمتش گذشته. سیکل داشت. می گفت روزی 9 تا قرص اعصاب می خوره و دو هفته ای هم بیمارستان بستری بوده.
پرسید میشه سیم کارتش را بگذاره تو گوشیم و باهاش زنگ بزنه. اول فکر کردم داره تعارف میزنه گفتم بیا با گوشی من زنگ بزن. اما گفت شماره ها را حفظ نکرده و تو سیم کارت ذخیره کرده. مجبور شدم گوشیم را خاموش کنم تا سیم کارتها را عوض کنیم. حدود نیم ساعتی حرف میزد از حرف هایش مشخص بود که رابطه خوبی با خانواده نداره. سریع جوش می آورد و داد میزد. تلفنش که تمام شد سیم کارتها را عوض کردیم.
دوباره شروع به صحبت کرد و می گفت با پدرش سر ناسازگاری داره و گوشیش را داده به دوستش و یه گوشی در حد ده تومان میخواد بخره! چند دقیقه ای داشت کیف پولش را زیر و رو میکرد و تو این فاصله چون حرفی نمیزد من می تونستم کتابم را بخونم. بعد با آرنج سقلمه ای بهم زد و گفت هیس! تعجب کردم. نفهمیدم به من که حرفی نزدم چرا میگه هیس. گفتم من که حرف نمیزدم چرا میگی هیس! بعد با یه چشمک گفت داش شتر دیدی ندیدی! تازه فهمیدم منظورش چیه...
دولا شد و دست هایش را برد زیر صندلی. یه زر ورق دستش بود و چیزهایی رو اون ریخت و فندک را زیر اونها گرفت. بوی بدی تو اتوبوس راه افتاد. نمی فهمیدم داره دقیقا چی به بدن میزنه و به اصطلاح "عملش" چیه! ده دقیقه ای در حال "عملیات" بود. کارش که تموم شد و وقتی تو فاز بود گفت نماز می خونم؟ گفتم آره. گفت در حقش دعا کنم که بعد از این دو گرم دیگه دور اینها را خط بکشه. گفتم باشه.
نیم ساعت بعد دیگه نمی تونست سرجاش بشینه. مرتب تکون می خورد. بعد به نشانه تاسف با دست میزد رو پیشنونیش. بعد چهارزانو و بعد تر سرپا روی صندلی نشست. صندلی جلویی و عقبی و من دیگه از دستش کلافه شده بودیم. البته در این بین هر از گاهش یه چرت ده دقیقه ای هم میزد. دو ساعت همینجور طی شد و من مونده که چرا تقدیر من این شد. چرا صندلی ام عوض شد و کنار این نشستم.
آخرهای مسیر گفت ایشالا که مهندس میشی. گفتم مهندس شدم . گفت پس چرا داری دوباره درس میخونی؟ گفتم خب دارم بعد از مهندسی را ادامه میدم. پرسید مگه مهندس شدی بس نبود؟ چیزی نگفتم...
موقع پیاده شدن آدرس داد که پارک غدیر قزوین را که بلدی؟ گفتم حدودش را بلدم. گفت بیا اونجا و بگو فلانی را میخام. من را اونجا پیدا میکنی اگر هم نبودم هر چی خواستی بگو برات جور میکنن!
دیگه تو ترمینال بودیم. سریع باهاش خداحافظی کردم و اولین نفر از اتوبوس پیاده شدم..
عجب!!!
والا
سلام خوبی؟خسته امتحانات نباشی :-) این بود اون چیزایی که میگفتی غیر ویروس تو اتوبوس پیدا میشه؟ نچ نچ دیگه واقعا باید با ماشین بری و بیای! ممنون بابت توضیحات خیلی کاملت واسه اسلحه و کلت:-)
سلام
ممنون. گفتم که خیلی چیزها پیدا میشه :)
آقا امیر با اجازه من اینجا از بچه ها بلاگفا معذرت میخوام.به دلیل محرومیت از نت فقط تونستم خاموش بخونمتون به یادتونما.با گوشی فقط بلاگ اسکای تونستم کامنت بزارم.:-|
برعکس من همیشه صندلی ها اول گیرم میاد که اصن راحت نیسدم و گلاب به روتون حالت تهوع در بعضی مواقع :-|خوبی صندلی جلو امنیتشه چون تنها میرم و اینکه راننده اینا چایی تعارف میکنن:-Dاما پشت ابسردکن ی چیز دیگه اس.
پشت آب سرد کن ؟! :)))
این کامنت اخریه من بودما.اره پشت اب سرد کن یا همون یخچالش.حالا خنده اش کوجا بود؟ :-D :|هوا ابریه کاش ی برفی یا بارونی بیاد:-)
بله متوجه شدم. :)
یه سوال :امروز چند بار وب من را باز کردی؟!
پشت یخچال برای فیلم دیدن خیلی خوبه :))
آره. مخصوصا اینکه هوا حسابی سرد شده و سرد تر هم میشه
این اگه سرباز زیر دست بابای من بود دو روزه ترک کرده بود پاک پاک شده بود....والا
با نظر بالایی موافقم...منم همیشه ترجیح میدم پشت آبسرد کن بشینم....اون جلو تو دید که نیستیم تازه در عقبی اتوبوس هم بغلمونه و نمیذاره هوای خفه استشمام کنیم...در ثانی همه ی اینا به کنار هر چی میخوایم بخوریم یه چیزی جلومون هست که خوردنی ها رو بزاریم روش...
ولی کلا این سفر قزوینه خوب داره برات تجربه به بار میاره و میسازدت...
میگفت پادگان وطن پور یا یه جایی همون طرفها. سمت صفه. من دقیقا نمی دونم کجا خدمت میکرد
اولا الان فقط موقع سوار و پیاده شده در عقب را باز میکنن و بقیه مواقع بسته است. تو اتوبوس وی آی پی ها هم اصلا در عقب را نمیزنن مگر در مواقع خاص.
در ثانی ردیف اول هم جا داره برای گذاشتن خوردنی ها.
ثالثا در اتوبوس های وی آی پی تو دسته صندلی یه میز کوچولو تعبیه شده که میتونی هر وقت خواستی باز کنی جلوی روت
آره داااش. جنشش خوب بود ما را هم شاخت!
نمیدونم امروز خیلی صفحه باز کردم رسما تو نتم چندساعته :-| سردتر ازین؟حالا بازدید وبت چندتا بود امروز؟من 2بعد اومدم نت!
فقط خودت به تنهایی بالای 70 بار اومدی تو وب من!
آره . به قول آقای هواشناسی یه جبهه سرد داره میاد و هوای اصفهان تا زیر ده درجه احتمالا میره
نه بستگی داره سرباز ارتش بوده یا سپاه....
برادر من تو خودت داری میگی الان...میدونی من آخرین باری که سوار اتوبوس شدم کی بود؟؟؟رو اون حساب اون موقع نظر دادم...بعدشم وی آی پی که کلا من خیلی توش راحتم و دوست دارم....هر جاش بشینم مشکلی نداره...فقط اون سمت یه نفره ها نباشم چون باید پیش خانومم بشینم
ولی در کل من آدم خوش مسافرتی ام....یعنی تو اون اتوبوسای ایران پیماها هم که میشستم قدیما راحت بودم....هم خوب می خوابیدم هم خوب میخوردم....هم کلا اصن احساس ناراحتی نداشتم...تو ماشین شخصی..تو هواپیما..تو قطار...تو هر چی بشینم کلا آدم راحتی ام...به خورد و خوراک و مطالعه و همه چیم در کمال آرامش و با طیب خاطر می رسم...
شما حالا یه سر امتحان میکردی میرفتی پارک غدیر ببینی چه خبره
از اون لحاظ :)
تو که کلا راحتی:)
اه پیش خانومم پیش خانومم ... ایششش
ایشالا دفعه بعد که رفتم سر میزنم
من فعلا سر کلاس آنلاینم مثلا :))))
این چه جوری خدمت میره ؟؟!!!!
یهو از دست نری با این دانشگاه رفتنات ...؟؟!!!
منم دوست دارم جاده رو ببینم ...مخصوصا تو شب ...
اااااا الان یادم اومد ...!!!!
آخرین سفری که با اتوبوس رفتم مربوط میشه به زمانی که مجبور شدیم برای امتحان فاینالمون بریم شهرستان ..البته از طرف دانشگاه رفتیم و با بچه ها خیلی خوش گذشت ..مجبور شدیم صبح ساعت 5 صبح ترمینال باشیم تا بتونیم برای امتحان به موقع برسیم ..!!از اونورم دیر راه افتادیم و نصفه شب رسیدیم ..!!!.
یهو چقدر دلم برا اون موقع تنگ شد ...
میگفت فرمانده اش گفته ت این 5 ماه همه اش مرخصی و بیمارستان و اینا بوده
والا...پس فردا معتاد شدم نگید چرا!!
من که معمولا زیاد سفر میرم. حتی قبل از دانشگاه. اما سفرهای دانشگاهی و دانشجویی یک چیز دیگه است
:)
من
تکذیب میکنم!۷0بار؟پیاز داغ زیاد کردین؟:-Oاخه بعضی وقتا داره
لود میشه بیاد بالا قاطی میکنه یا کامنت نمیشه گذاشت میبندم دوباره باز میکنم مثل الان!:-)
رکورد بازدیدم شکسته شد! :))
فکر میکردم ته ماجراهای اتوبوسی میرسه به کفتر های عاشقی که ....
( آدرس نمیدادی دیگه برادر .. میبینی من بی جنبه ام )
اما میبینم که خفن تر از اونام هست .. خدارو شکر مسیر اتوبوسیه من ۲ ساعته و زود میرسم :))
امیر حسین پایه ای بریم پارک الغدیر و بعدشم فضااا ؟؟
کفترهای عاشقی که چی؟! آیا؟!
بله. خیلی خبرها هست.
اااا...یادم نبود تو هم قزوین را بلدی! من خودم دقیقا نمیدونم کجاست. کلی توضیح داد که کجا بیام و شمال پارک و نمیدونم کجا و اینا
بریم فضا؟! :))
خوب اینم بگم که اگه مردم گفته باشم:)))
وطن خواه هوانیروزه.همون پادگانه که به سمت سپاهان شهر میریم یه هلی کوپتر سر درش گذاشتن.یه بارم چند سال پیش باد شدید اومد انداختش پایین.
چرا ؟!
آهان. فهمیدم کجاست
عاقا این وطن خواه چ ربطی داشت علیرضا؟:-Dمنو روشن کنید.بالاخره تو این مسیریم زبونم لال بلا ملا سرم نیاد.بازدیدا وبلاگای شمام بیاد پایین:-Dعلیرضا پدرتون معتادای اینترنتی رو میتونن ترک بدن من مراجعه کنم؟
اگه جایی برای ترک اینترنت پیدا کردی من را هم خبر کن :)
ا شمام اره؟ :-D اخه ی بحثیه من تو ترک بودم این مدت.و درس میخوندم خیرسرم.بابام ترکم داد.اما رفیق ناباب برام طرح چی پی اراس زد از عصرتاحالا اینجام.۳شنبه کوئیز دارم.صبح هم کلاس.خلاصه روم سیاه.شب توام بخیر.یکم منو دعوا کنید لطفا این مدت نیام نت:-D
ما هم آره!!
الان بدن درد هم داری؟ جنس خوب سراغ دارما. البته باید برم قزوین برات بگیرم :)
و من رو فافا جان.
تو که هی میگی پشت پرده چه خبره، خودت که استاد پشت پرده رفتنی!!