همه مثل هم

تا زمان حرکت اتوبوس چند ساعتی وقت دارم. مثل همه روزهای قبل از تعطیلی های بزرگ، ترمینال به شدت شلوغه و از مدت ها قبل تمام بلیط ها فروش رفته. من هم به خاطر تجربه و شانس تونستم بلیط گیر بیارم. تا وقتی که اتوبوس من آماده جرکت بشه دارم مردم و هیاهو و جنب و جوششون را نگاه می کنم. به این فکر می کنم که چی باعث میشه مردم از شهر زادگاهشون دور بشوند؟ چی باعث میشه که خانواده مون را رها کنیم و به یک منطقه دیگر از کشور یا حتی دنیا سفر کنیم؟ و چی باعث میشه تا به یک تعطیلی چند روزه بر می خوریم همه عزم سفر کنیم و مشتاقانه به زادگاهمون برگردیم.

در بین این مسافرها همه قشری را میشه دید...شاید بالای 70 درصد از مسافرها را افراد پایین تر از 35 سال تشکیل میدن. خیلی ها دانشجو هستن و خیلی ها هم برای کار اینجا اومدن.

چهره ها را که نگاه می کنم حسی شبیه اون  که در خودم هست، در بیشتر اونها هم پیدا می کنم. چیزی که توصیف کردنی نیست. چیزی که همه مسافر ها تجربه اش کردند...





+ به علت یخ زدگی انگشت ها امکان ادامه دادن پست مقدور نیست. والا...

نظرات 18 + ارسال نظر
سانیار سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1392 ساعت 00:12

سلام رفیق اهل کجایی؟؟؟
افکار این پستت شبیه افکار من تو زمان سوار شدن به اتوبوسه . همه مثل هم فکر میکنیم

اهل اصفهانم...روزگارم بد نیست :))

شما کجایی هستی؟ چرا دوری از شهر ات؟

علیرضا سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:07 http://www.ghasedak68.blogfa.com

سفر ها از هر نوعی که باشند چه کاری و چه درسی آدم ها رو با تجربه می کنند و اونا رو می سازند...سختی ها و دوری و سرما و گرما و خستگی ها به تمام اون چیزایی که آدما مخصوصا توی این رنج سنی توی سفرهاشون یاد میگیرند می ارزه..و به نظر من آدم ها برای همین حاضر به دوری از زادگاه و خانواده شون میشن...

یعنی من الان ساخته شدم؟! با گچ و خاک یا بتن آرمه؟! :))
آره... هر بار چیز جدیدی تجربه می کنم

دل آرام سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:28 http://delaramam.blogsky.com

حس پر کشیدن به سمت خونه... خانواده... شهر... احساس خوب آرامش...

اوهوم
حس گرمای دور هم بودن
نوستالژی خاطره با شهر
و ...

فاطمه سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:37

:( منم دلم میخواس برم بوشهر پیشه خاله هام پیشه مامانم ولی چون وسطه این تعطیلیا کلاس دارم نشد ک برم... دیشب دیگه داشتم منفجر میشدم از دوریشون ...بعد هی این شعره حافظو میخوندم ب خودم دلداری میدادم ..خلوت گزیده را ب تماشا چ حاجت است؟/ چون کوی دوست هست ب صحرا چ حاجت است؟
و سعی میکردم اینجوری جا بندازم واسه خودم ک من خودم خلوت رو گزیدم و خیلی هم از این گوشه نشینی و خلوت گزینی لذت میبرم:)))

ایشالا که کلاس و امتحان ها تموم میشه و همه یه دل سیر برمیگردن زادگاهشون :))
حالا میشه گفت خودمون خلوت گزیده ایم اما کوی دوست را چیکار کنیم این وسط؟! :))

علیرضا سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1392 ساعت 20:19 http://www.ghasedak68.blogfa.com

والا با هر چی که ساخته شدی مواد اولیه ات مرغوب نبودهیه ساله داری این راهو میری و میای هنوز انگشتات یخ میزنه و سرما میخوری....برادر من ساخته شو خوب دیگه....

مواد اولیه ام ایرانی بوده :)) جنس خوب فقط خارجیه!
دفعه بعد ضدیخ میخورم و میرم!

عارفه سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1392 ساعت 21:15

هوا بدجوری سرد است مراقب باش دوباره سرما نخوری.

بارش برفتون مبارک :)

لرمانتف چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 00:39 http://kakestan.blogfa.com

حسی که در بند آخر گفتی برام آشناست ...
نشون به اون نشون که اگه سالهای زیادی هم از این دوران ِ همیشه به سفر بودنت بگذره ، باز هم با دیدن ِ یه ساک ، یه اتوبوس ، یه مسافر ، به تازگی ِ همون روزها حسش میکنی . اصلاً بزار اینجوری بگم که اونقدر این حس عجیب و غریب ِ که حتی اگه یکبار تجربه ش کرده باشی هیچ وقت از یادت نمیره .

اینقدر ماندگار هست که از این دست خاطرات و تجربیاتیه میشه که پدربزرگ و مادربزرگ ها برای نوه هاشون تعریف می کنند

شبــ نم چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:13

مثل اینکه هنوز نمیتونی از وقتت استفاده مفید بکنی ..در عوض نوشتن، چند صفحه از کتابت رو میخوندی تا هم برای امتحان بعدی جلو باشی و هم اینکه وقتی رسیدی خونه کارهای دیگه رو که باید حتما انجامشون بدی رو به موقع و از روی حوصله انجام بدی ...اینجوری انگشتات هم یخ نمیزد ..

تو اون سرما که در حال یخ زدن بودم و بعد از 3 ساعت و نیم امتحان دادن که نمیشد درس خوند. حالا چه کارهایی را باید حتما و به موقع انجام میدادم آیا؟!

علیرضا چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 16:54 http://www.ghasedak68.blogfa.com

اولین برفمون مبارک....هرچند ننشست ولی حس خوبی داشت...
خواستم علنی اعلام کنم که بگم ما هم برف داشتیم

تو که برف دوست نداری پس من بازم به خودم تبریک میگم :))

فافا چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 17:20

اول برف مبارکمون :)

خیلی حس خوبی بو امروز هوا عالی بود

دستکش واسه چی گذاشتن اون وقت؟:)
هرچند من خودمم بدم میاد ار دستکش ولی شما مسیرت طولانیه:)

دلم خواست تو این هوا برم تهران دلم جاده میخاد ولی اونا اصفهانن ایـــــش

مباررررک :)
با دستکش که نمیشه تایپ کرد
فعلا جاده ها شلوغه. بمون خونه بهتره

فافا چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 17:23

منظور از اونا خواهرم اینا بود:))

مواظب خودت باش تو امتحانات سرمانخوری تو این اتوبوسام خیلی ویروس هستا

تو این اتوبوس ها به غیر از ویروس چیزهای دیگه ای هم پیدا میشه!!

فافا چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 20:17

خوب میشینی تو ماشین دستکش ها رو دربیار تایپ کن!!!!!!!

خوب شاید شما زیاد تایپ میکنی و اس میدی :)
من استفاده ای ندارم همش ته کیفم افتاده ساعت ده فقط منتظر اس ایرانسلم:))))))

چه چیزهای دیگری عایا؟

چند ساعت وقت داشتم تا زمان حرکت. نمازخونه و سالن انتظار هم پر بود. حالا تو این وضعیت ماشین کجا بود که بشینم توش؟! نشسته بودم روی نیمکت ها اونم تو سرما و فقط به خاطر مخاطبانم پست گذاشتم. آره من همچین آدمی هستم!

شیخ گریم الدین چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 21:08 http://zs1.blogfa.com

یادتان باشه که ارزش قلم دانشمندان از ارزش خون شهدا بالاتر است .
ما را یاد ایامی انداختید که 1500 کیلومتر راه را تا اصفهان میومدیم و برمی گشتیم .چه مصیبت ها که در ترمینال برای اتوبوس گیر آوردن نکشیدیم ! البته در آن زمان هنوز ترمینال کاوه راه اندازی نشده بود و باید ازخیابان مسجد سید بلیت گیر می آوردیم ... های های های! ...
یادم که میاد ،پشتم تیر میکشه !
باز خوب بود که زیبایی های اصفهان جبران رنج سفر را میکرد

میدونم کجا را میگین...اون گاراژهای قدیمی که دیگه از هیچ کدومشون خبری نیست و به جای اون چند تا ترمینال به وجود اومده

نیلو چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 23:34 http://for-me-21.blogfa.com

من که ۵ روز دور بودم از شهر و خانواده .. امروز پرواز کردم به سمتشون البته با اتوبوس :دی

پـــــــــنج روز؟!؟! خیلیه ها :)))

سارا چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1392 ساعت 23:48 http://rade-paye-shab.blogfa.com

چه برف برفی راه انداختین اینجا
اینجاهم برف اومد و همجنان میاد،ولی چ فایده من که نمیتونم برم بازی کنم

از بس برف ندیده ایم!
تو این سن و برف بازی؟! نچ نچ :)))

علیرضا پنج‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:41 http://www.ghasedak68.blogfa.com

بله...نکته اشم همین جا بود که چون ننشست حس خوبی داد...

ب ر ب ب

فافا جمعه 13 دی‌ماه سال 1392 ساعت 14:59

سلام.شما میدونی قضیه مداح و شلیک و کلت چیه؟بابک زنجانی چه نقشی داره اصن اسمشو تازه شنیدم :دی. ی منبع معتبر میخوام چیزی دستگیرم نشده !‎:-|‎

بله. معروفترین مداح کشور که همیشه صدای نوحه هایش تو تلویزیون پخش میشه و قبلا هم من در موردش پست نوشتم و اینا، در خیابان با یک ماشین دیگه درگیر میشه و چند تیر به سمت اونا شلیک میکنه. اونا هم میرن شکایت میکنند ولی مداح معروف حاضر نمیشه در جلسه دادرسی حاضر بشه. دو تا نقل قول هست. یکی اینکه در اون ماشین اراذل و اوباش بودن و دیگری اینکه یک زن و شوهر بودن. جدای اینکه تو اون ماشین کیا بودن ، حمل سلاح و تیراندازی توسط این مداح معروف جای بحث و بررسی و تامل داره. بعد از این حادثه هم نوحه هایش در شهادت اما رضا از تلویزیون پخش نشد!!
بابک زنجانی هم مولتی میلیاردر ایرانیه که از طریق صادرات نفت و قضیه تحریم و اینها در دوره رییس جمهور سابق که خیلی ها هنوز سنگ اون را به سینه میزنند پول هنگفتی به دست آورده. از طرفی رضا ضراب که شوهر "ابرو" خواننده ترک هست نیز به علت حمل 1500 کیلو طلا و قضایای دیگر بازداشت شده که خود ضراب گفته رییسم بابک زنجانیه
اگه توضیحات بیشتر خواستی بگو تا بدم
ببخشید دیر شد چون در سفر بودم

شبــ نم شنبه 14 دی‌ماه سال 1392 ساعت 07:42

سلام امیر ..

وقتی اینجوری سلام میکنی معلوم میشه یه اتفاقی افتاده! چی شده؟
سلام شبنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد