افرند
افرند

افرند

حاصل یک جمع ساده


مجبور نیستی دنبالش بگردی. هر طرف را که نگاه کنی عنوانی ، تیتری ، حرفی، حدیثی یا نتیجه ای از آن را می بینی.  رفتم سوپر مارکت محل که  یک سطل ماست کم چرب بخرم ولی خبری از درج قیمت بر روی آن نیست. فقط تاریخ تولید و انقضا هست. قیمت را می پرسم . فروشنده گرامی میگوید صبر کن تا زنگ بزنم و بپرسم. آخه دیروز جلسه 1+5  بوده و قیمت ها عوض شده! میرم بوتیک لباس بخرم اونجا هم همین داستان و حکایته.میگوید امروز بخر و گرنه فردا و بعد از اعلام نتیجه مذاکرات قیمت ها ممکنه بکشه بالا. بخواهی لوازم خانگی بخری کلا قضیه متفاوته. از سه چهار روز قبلا از شروع مذاکرات تا سه چهار روز بعد از آن خبری از خرید و فروش اجناس نیست. اخبار هواشناسی هم دستخوش تغییرات شده. تو این چند روز به  دلایل نامعلومی مانند مذاکرات پشت پرده  جلیلی و آشتون ، هوای کشور به شدت غبار آلود بود و حالا هم چون نتایج این مذارکارت به روشنی مشخص نیست هوای کشور همچنان غبارآلوده. معلوم نیست واقعا این دو نفر پشت درهای بسته چه کار می کردن که هنوز که هنوز است هوا غبار آلود وتیره و تاره!

****

از آن جمع هشت ده نفره رفقایی که قبلا داشتیم حالا فقط چهار نفر عقل داریم و بقیه زن دارند! هر کدام هم که ازدواج کردند دور ما را یک خط قرمز کشیده اند و دیگر هر گونه تماس تلفنی و دیداری و فیزیکی را حرام می دانند. نمی دانم در جمع مجردی ما چه خبر است که هر کسی ازدواج کرده ما را جزئی از کمیته منشور اخلاقی به حساب آورده و در خوش بینانه ترین حالت سالی یکبار سراغی از ما می گیرند. چند روز قبل و به خاطر یادآوری یکی از دوستان وقتی داشتم کامنت های پارسال این موقع را می خواندم کلی تجدید خاطره داشتم با پیام های فلسفی رسول و کامنت های طولانی علیرضا...حالا رسول ازدواج کرده و علیرضا هم به زور دو سه کلمه ای بیشتر نمی نویسد. یاد باد آن روزگاران. یاد باد. 

با توجه به این همه نامهربانی ها اکیپ چهارنفره ما تصمیم گرفته که سفری مجردی به نواحی خوش آب و هوا داشته باشد! زمان سفر هم در تعطیلات خرداد است. ابتدا با آرمان های انقلاب و اینها تجدید میثاقی خواهیم داشت و بعد هم به حول و قوه الهی در کنار دریا نایب الزیاره همه خواهیم بود.... 

دست بجنبان!


 بعضی وقت ها فکر می کنم که کارشناسان بیکارند. گاهی اوقات به چیزهایی فکر می کنند و آمار بعضی چیزها را در می آورند که معلوم نیست به چه درد می خورد. مثلا زمان کنکور که می رسد آمارهایی ارائه می کنند که شاید در نگاه اول جالب باشد اما برنامه و فکر و  تدبیری برایش در نظر نمی گیرند. فرضا می گویند شرکت کننده های کنکور امسال 51 درصد دختر بوده اند و 49 درصد پسر. پیرترین شرکت کننده در آزمون فلان سن را دارد و کمترینشان بهمان سن را دارد. خب که چی؟ حالا باید چه کار کرد؟ مثل میزان تلفات در تصادفات جاده ای یا میزان مشارکت در انتخابات!

امروز هم خبری خواندم که برای من اصلا ارزشی ندارد( به جان خودم!) اما برای آن عده از دوستان دم بخت و مشتاق ازدواج و اینها جالب و حتی استرس زا است. برای عده ای خوشحال کننده و برای عده ای هم نارحت کننده است.

حالا این خبر چی می تواند باشد:

  •       افزایش میزان وام ازدواج؟!
  •        مسکن ارزان برای زوج های جوان؟!
  •       ازدواج ارزان با 200 هزار تومان؟!
  •        کار با امنیت شغلی برای زوجین؟!
  •       همه موارد؟!
  •        هیچکدام؟!

 

گزینه درست همان هیچکدام بود. اصل خبر این بود که از حدود دو سال آینده و با توجه به پیک افزایش جمعیت در دهه شصت و کاهش میزان زاد و ولد در دهه هفتاد ، تعداد پسران مجرد و دم بخت بیشتر از دختران دم بخت خواهد بود! حالا همین کارشناسان بیکار نتیجه گیری کردند که با تشویق به ازدواج دختر پسرهای همسن و با اختلاف سنی کم می شود از بروز مشکل پیشگیری کرد!

این مهم( مزیت /مشکل ) تا حدود های سال 96 و 97 ادامه دارد. خلاصه گفتم که با توجه به اینکه مسولان هیچ برنامه ای در این زمینه ندارند و نخواهند داشت ، دوستان دم بخت با در نظر گرفتن چشم انداز بلند مدت اقدامات لازم را مبذول فرمایند!


+ اصل خبر


دشت

چهارشنبه هوای اصفهان وحشتناک گرم بود. البته هنوز هم هست. از گرمای هوا حسابی کلافه شده بودم. قرار بود سفری کوتاه برویم و چون هوای اصفهان را به عنوان پیش فرض برای خودم حساب کرده بود فقط لباس های تابستانی و پیراهن های آستین کوتاه با خودم برده بودم. کمتر از دو ساعت رانندگی کردیم و به بام ایران ( به حساب حرف خودشان) سمیرم رسیدم. انگار به کشور دیگری پا گذاشته بودیم. شب بود و نسیم که چه عرض کنم به شدت سوز سرما را حس می کردیم به طوری که تا چند ساعتی بخاری اتاقمان را روشن گذاشته بودیم. حالا من هم این وسط به خودم فحش و بد بیراه می گفتم که چرا برای همچین سفری لباس گرم با خودم نیاورده بودم. هر چقدر بیشتر فکر می کنم می بینم که کشور جالبی داریم. جایی که فقط با دو ساعت رانندگی میشه از گرما و آفتاب سوزان به سرما و برف نوک قله ها رسید. میشه با یک سفر کوتاه ایران چهارفصل را تجربه و درک کرد. جای همگی خالی . هوای عالی ای داشت. 

 

وقتی به دشت های یاسوج رسیدم و سر سبزی و نشاط را در زمین و مردمانش دیدم ، یک لحظه احساس کردم که چه خوب میشد اگر می تونستم این زندگی پر زحمت و استرس را رها کنم و در عوض یک لبخند از ته دل کشاورزان آنجا را به دست بیارم. یک بیل بگذارم روی دوشم و از این طرف دشت به اون طرف دشت برم و این همه سر سبزی را با گوشت و پوستم و خونم احساس کنم. اما نمیشود. به هزار و یک دلیل... همین باغی که داریم و هفته یک بار بهش سر میزنیم و آبیاریش می کنیم برای هفت پشتم کافیه  

  

پی نوشت : چقدر خوبه بتونی روی دوستانت حساب باز کنی. رفیقانی که همیشه و در هر مکان کنارت هستند و هوات را دارند. هنوز خاطرات و کامنت های وبم در سفر قبلی از ذهنم پاک نشده بود که یکبار دیگر ممنون لطف دوست عزیزی شدم. شبنم بانوی عزیز برای این 72 ساعت و میزبانی و پاسخ گویی به کامنت ها بی نهایت ازت ممنونم.از همه دوستانی هم که چراغ این خانه را روشن نگاه داشتند و به شبنم بانو کمک کردند ممنونم. ایشالا تو عروسیشون جبران کنم ( به غیر از عارفه!!)  

پی نوشت 2: پشتکارم در این زمینه عالی بود. امروز آزمون های گواهینامه را با موفقیت پشت سر گذاشتم...