افرند
افرند

افرند

خانومم از مدت ها قبل نذر داشت. جمعه این هفته جای همه شما خالی، آش پختیم و بین جمعی از دوستان و فامیل پخش کردیم. اما بخش اعظم این آش، برای بیماران یک آسایشگاه روانی نذر شده بود.

تجربه جدیدی بود. نگهبان های آسایشگاه با مهربانی به استقبالمون اومدن.  از شرایط آسایشگاه گفتند. از اینکه 77 نفر بیمار را در چهار خوابگاه کوچک نگهداری می کنند. 

چند سینی بزرگ نشونمون دادند که پر بود از ظرف های حاوی قرص. ظرف هایی که هر کدام مخصوص یک نفر بود ولی مملو از قرص های رنگارنگ بود

و در انتها، دیدن بیمارانی بود که با مهربانی و روی خوش به استقبالمون اومدن

تجربه جدیدی بود. فکر می کنم هر از چند گاهی باید از این دست تجربه ها داشته باشم...

نظرات 2 + ارسال نظر
شب نم دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 08:38

رفتن به اینجور جاها واقعا تکان دهنده س .

افرادی رو میبینیم که شاید روزی از ما خیلی بهتر و سالمتر بودن .
اما طی شرایطی سر از اینجور جاها در آوردن .
حالا چه اسایشگاه چه بیمارستانها چه هر جای دیگه .

حداقل تاثیری که دارن اینه که تا چند روز تو ذهنت میمونه و سعی میکنی از قبل بهتر باشی و از اینکه سالمی خدا رو شکر کنی و برای موقعیت و داشته هات سپاسگزار باشی .
نداشته هات کمتر به چشم میاد و میبینی که چقدر از خیلیهای دیگه جلوتر و خوشبخت تری .
کاش این حالتمونو بتونیم نگه داریم و همیشه سپاسگزار نعمتهای خدا باشیم .


نذرتون قبول باشه


جوووووون به اون" خانومم "گفتنت .
حالا اول راهی .همینو ازت قبول میکنیم .

عارفه پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 14:05

منم دقیقاااا اومدم مثل شبنم بگم جونم به این خانمم گفتنت :)))))
من این تجربه رو وقتی رفتم اردو جهادی کردم
محیط متفاوتی از زندگی یک دختر شهری مردمی با دغدغه های دیگه
یه سری تجربه ها ادم ساز است
امیر جون می بینم که خدا رو شکر خانم به خودت نرفت ه و می تونیم به صور عروسی امیدوار باشیم. دییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد