افرند
افرند

افرند

سخت بود


خوشبختانه هنوز به جایگاه خاصی نرسیدم. وقتی کسی به جایگاهی میرسد، باید تاب و توان بعضی کارها را هم داشته باشد. باید گاهی سنگ دل شود. باید احساسش را پشت در دفتر بگذارد و بعد وارد محل کار شود. باید یاد بگیرد که نمی توان مثل سابق با همه دوست ماند...

در این چند ماهی که از عوض شدن سردبیر روزنامه می گذرد، تغییر و تحول زیاد داشتیم. خیلی ها مجبور شدند بروند و خیلی ها هم به آرامی متوجه شدند که بایدبروند. یکی از افرادی که در سرویس ما می نوشت، که از قضا همسفر مشهدی بود که از طرف روزنامه رفتیم، مطالب جذابی نمی نوشت. بیشتر در باب اقتصاد اسلامی می نوشت. اما تیم جدید روزنامه زیاد با او سر سازگاری نداشتند.  نکته مهم، بیمه خبرنگاری بود که از راه همین یادداشت های کوتاه به دست آورده بود و تنها راهی بود که می توانست بیمه باشد. مدارک دانشگاهی بالایی دارد و می تواند استاد شود اما هر بار که با هم صحبت می کردیم، با حالتی مظلومانه درخواست میکرد که نوشته هایش را در صفحه بگذارم تا بیمه اش استمرار داشته باشد...که مطالبش چاپ شود تا بتواند در دانشگاه کار پیدا کند. گرچه می دانستم سردبیر با او سازگاری ندارد اما همچنان نوشته هایش را چاپ میکردم. بهش گفته بودم تا زمانی که دستور مستقیمی نیاد، سعی می کنم مطالبش را در صفحه بگذارم.

جمعه هفته پیش، سردبیر صدایم کرد و گفت مطلبش را حذف کنم و دیگر از او یادداشتی در صفحه نگذارم.

باید این خبر را بهش می دادم. سخت بود و نمیشد زنگ زد و در یک جمله خلاصه اش کرد.  چند روزی صبر کردم اما بالاخره باید این موضوع را بهش میگفتم.

دیروز بهش زنگ زدم. همون حرفایی که در این مواقع زده میشه را گفتم. این که امکان ادامه همکاری مقدور نیست. اینکه راه دیگری وجود ندارد و مامورم و معذور و از این دست حرف ها...

سخت بود...

نظرات 5 + ارسال نظر
شب نم جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 17:14

واقعا سخته .اینجور مواقع باید یه جورایی پا رو دلت بذاری .باید یکی غیر از خودت بشی .
انگار یه جورایی ناخواسته کسی ازت میرنجه و اینجوری اول از همه خودت از خودت رنجیده میشی .
یه موارد اینجوری داشتم حالا نه به این صورت اما تا چند وقت رو دلم سنگینی کرده..

مریم شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 13:08

انگاری خیلی جاها در حال تعدیل نیرو هستن.
امیدوارم در اینجور مواقع به خرابی وضعیت اقتصادی طرف هم بعنوان یک پارامتر توجه بشه.............................

عارفه شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 15:07

چه قدر خوب که من جای تو نبودم
من کلا تصمیم گیریم منطقی نیست احساسی است و هیچ وقت نمی تونم این کار رو بکنم.

علیرضا شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 17:04 http://chakaavak68.blogsky.com

سخت که هست...یعنی آدم توی شرایطش که قرار می گیره هم کلمه برای بهتر عنوان کردن قضیه گم می کنه و هم دل خودش نمیاد که طرف رو باخبر کنه.ولی اگه بخوایم معقولانه تر فکر کنیم،ربطی به تو نداره.تو فقط پیام رسانی.کسی دیگه عذرشو خواسته و اتفاقا به نظر من اونه که باید تو رو درک کنه و بفهمه دست تو نیست و در مقابل تو مقاومت یا تلخی نشون نده تا تو دچار عذاب وجدان بشی...

دل آرام شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 18:52 http://delaramam.blogsky.com

چقدر سخت بوده دادن این خبر... تصورش هم سخته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد