افرند
افرند

افرند


تو این شش هفت روز گذشته این قدر بدو بدو داشتم که حساب زندگی از دستم خارج شده.  تو این مدت کارهایی کردم که شاید در حالت عادی چهار پنج نفر باید انجام بدهند. شاید باورش سخت باشه. اما شبی که خبر فوت عمویم را شنیدم ؛ آخر شب برگشتم خونه و تا ساعت 2.5 شب داشتم صفحه پس فردای روزنامه را می بستم. از یک طرف از کارگزاری مرخصی گرفته بودم و از یک طرف نصفه شب صفحه می بستم و از طرف دیگه هم یک سری تلفن ها را بی پاسخ می گذاشتم!

نمی دونم چرا امروز زمان این قدر دیر میگذره. خوب که حساب می کنم امروزم شامل پنج پروسه مختلف کاری و غیر کاری بوده. آخرین پروسه ها که غیرکاری بوده، شرکت در مراسم روز هفتم و بعد هم رفتن بر سر مزار بوده. الان هم که پست میگذارم دو ساعتی میشه بقیه اهل خانه در خواب هستند ولی من هنوز حس می کنم از دو ساعت باقی مانده هم میشه بهره برد!

یک جورایی فکر می کنم خوبه که دارم نهایت استفاده را از ساعت های زندگی می برم، از طرف دیگه هم فکر می کنم اون دنیا تک تک اعضای بدنم بر علیه ام شهادت بدهند! والا

نظرات 3 + ارسال نظر
دل آرام سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 23:44 http://delaramam.blogsky.com

یکبار دیگه تسلیت میگم و برای روح عموی محترم طلب آرامش دارم.
قبول دارم که این بدو بدوها و کارهای فراوان خیلی سخت و طاقت فرساست اما از یه طرف آدم احساس میکنه وقتی داره لحظه لحظه هاش رو اینطور پر میکنه واقعا داره بهینه زندگی میکنه.

تلاش چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 01:49

ایول خوشحالم که داری با سرعت پیشرفت می کنی..
موفق باشی

عارفه پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 14:29

می دونم که صفحه ی روزنامه باید بسته شود و نمی شود خالی بمونه
اما واقعا هیچ کس دیگه اون جا نیست برای چند روز کار تو رو تقبل کنه؟
فکر می کنم داری عین چی کاری می کنی که نگذاری ذهنت مشغول فکر کردن بشود
اما این جوری خودت رو از پا در می اری
منم این هفته همکارم رفته بود اربعین و صفحه اون رو داشتم می بستم این قدر فشار به خود اوردم که الان از پا در اومدم.و فقط نتیجه اش شد از هزار تا کار امروزم افتادم.

نه متاسفانه...از بس کارم تخصصیه و کسی دیگه ای سررشته ندارم باید خودم ببندم...والا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد