افرند
افرند

افرند

اولین نفر ( قسمت دوم)

تلفن را که جواب داد پرسیدم استاد برنامه فردای شما مشخص شد؟ میتونم بیام پروژه را تحویل بدهم؟ با یک حالت حق به جانب گفت "من فردا کلا تهران نیستم. برنامه شما هم میمونه برای شنبه و استاد فلانی هم اون موقع نیست!" یک جوری که انگار من چقدر تقصیر داشتم که نشده مرخصی بگیرم و 500 کیلومتر راه طی کنم و ... 

اما این موضوع یک نکته خوب داشت. گرچه برنامه پروژه ام عقب افتاده بود اما در هر حال چهارشنبه اصفهان بودم که برایم مهم و حیاتی بود. دلیل هم داشت. از اول مرداد مرتب از بچه های روزنامه می پرسیدم که برنامه روز خبرنگار چی شد؟ معمولا هم اینطور جواب میدادن که امسال بودجه قطع شده و وضع خوب نیست و شاید برنامه نگذاریم! 17 مرداد هم رد شد ولی خبری از برنامه نبود. نمی دونم چرا ولی بیشتر از بقیه دوست داشتم برای روز خبرنگار برنامه باشه و همه دور هم جمع بشیم. حالا بعد از مدت ها قرار گذاشته بودند که برای روز خبرنگار، چهارشنبه شب ساعت 8.15 دور هم جمع بشیم. اگر استادم میگفت که باید تهران برم، به احتمال زیاد این برنامه را از دست میدادم و خب منی که مدت ها بود انتظار این شام را داشتم ، نمی تونستم به برنامه برسم. تو خونه همه بهم میگفتن که خب یک شام از دست میدادی و مشکلی نبود و از این شام ها باز هم خوردی! خلاصه تو خونه اینجوری دل داریم میدادن! 

سه شنبه عصر رفتم روزنامه و با بچه ها برای فردا شب قرار گذاشتیم. شب هم تا ساعت 9.5 کلاس یوگا بودم. وقتی تمام شد و در رختکن در حال لباس عوض کردن بودم، سری به گوشیم زدم. دیدم دو تا میس کال داشتم! اون هم از چه کسی؟! استادم! شاید باورش براتون سخت باشه اما تا به حال بهم زنگ نزده بود و هر چی ارتباط داشتیم از سمت من بوده. تقریبا علت زنگ زدنش را فهمیدم با این حال بیرون باشگاه تماس گرفتم ببینم چه کاری داشته؟

این بار صدایش آرام تر بود. با یک لحن مهربانانه تر پرسید اگر بخواهم برم تهران کی میرسم؟ کدوم ترمینال؟ اگه بخوام قزوین برم چی؟ اتوبوس هایش برای چه ساعتیست؟ آخر کار گفت که فردا تهران است و میتونم برم پیشش... ساعت نزدیک 10 شب بود و این حرف استاد یعنی من باید تا دو ساعت دیگه سوار اتوبوس شده باشم. سریع رفتم خونه. شام خورده و نخورده، وسایلم را جمع کردم و دوش گرفتم و بلیط گرفتم و راهی ترمینال شدم... در همون حالتی که از زور خستگی تو اتوبوس در حالت خلسه بودم، یادم اومد که برنامه فردا شب روزنامه پرید...

ادامه دارد...

نظرات 6 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 10:21

آخرش برنامه شام از بودجه روزنامه گذاشته شد یا خودتون دَنگی برنامه شام گذاشتید ؟؟!!
درضمن مشخصه شوق و شعف شما از برنامه روز خبرنگار بخاطر شام نبوده ..حالا بگید از برای چی چی بودِسسسس ؟!

خود روزنامه گذاشته بود
تا آخر ماجرا صبر کنید

طراوت پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 10:21 http://nabeghehaye89.blogsky.com

وااااای آخرش خیلی ضد حال بود

هنوز ادامه دارد...

آنا پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 11:09 http://aamiin.blogsky.com

عجب استاد بی برنامه ای ..

والا...

شب نم پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:43

من عمرم بتونم اینجوری برم سفر .

تا فردا نمیشه صبر کرد .صبح و عصر بقیه اش رو بذار تا آخر هفته مون با سفر نامه شما باشیم .

حالا چند روز دیگه هم دندون رو جیگر بذارین

علیرضا پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 13:29 http://ghasedak68.blogfa.com

جونِد بالا بیاد،جون به لبمون کردی با تعریف کردنت نِکبتی آ شاما اِز دَس دادی؟؟؟!!!!بااااد کونی اِلای...آ وَخ نیمیشد به من بوگوی تا من جاد برم؟؟؟!!!اَی خِسیس....

حالا حالاها ادامه داره دادا

دل آرام پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 15:01 http://delaramam.blogsky.com

این تماس های استاد و امروز و فردا کردنهاشون رو کامل و دقیق درک میکنم چون برادر من هم برای پروژه فوق لیسانسش با استادش همچین ماجراهایی رو داشت... هر لحظه که استاد میگفت باید بشمار 3 حاضر میشد و میرفت. چون میگفت اگه نرم دیگه به این راحتیا نمیشه پیداش کنم.
چقدر حیف که برنامه رو از دست دادی. حداقل امیدوارم کارت راه افتاده باشه و از این جا مونده و از اونجا رونده نشده باشی...
راستی روز خبرنگار با تاخیر خیلی زیاد مبارک.(راستش رو بخوای یادم نمیاد بهت تبریک گفتم یا نه. برای محکم کاری الان تبریک گفتم). امیدوارم همیشه اخبار خوب و مثبت نشر بدی.

حالا دنباله ماجرا را از دست ندین...جالبه

ممنون بابت روز خبرنگار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد