افرند
افرند

افرند

خیلی دور...

بعد از مقاله تند و آتشین من که در مورد وضعیت نا معلوم کارت معافیت بود و در همین وبلاگ به سمع نظر شما و مسولین رسید ، دوستان مسئول به فکر افتاده و برای اینکه خودی نشان بدهند کارت معافیتم را تا آخر وقت اداری پنج شنبه با پست به دستم رساندند. ( اگر می دونستم یک پست اینقدر تاثیر گذاره این پست را زودتر می نوشتم.) این کارت برایم حکم مرگ و زندگی داشت تا امروز 24 اردیبهشت بتونم برای گرفتن گواهینامه ( از نوع موتورسیکلت) اقدام کنم. اگر امروز نمی رفتم و بر اساس نوبت دهی مزخرف دوستان در شهرک آزمایش ، باید 24 تیرماه مراجعه می کردم. قبلا قانونی بود که اگر گواهینامه رانندگی دارید نیازی به آزمون آیین نامه برای دیگر گواهینامه ها ندارید اما متاسفانه این قانون به درد بخور حذف شده است. من هم که اصل کارت معافیتم دستم نبود ، امیدی نداشتم که بتونم یکشنبه امتحان بدهم و کلا بی خیال شده بودم. پنجشنبه که کارت به دستم رسید تا جمعه بعد از ظهر گیر بودم و نشد که هیچ کاری بکنم. در نتیجه مجبور شدم یک کتاب 200 صفحه ای را که بیشتر به طنز و فکاهی شبیه بود یک شبه بخونم.دیشب تا پاسی از شب بیدار بودم و به شیوه امتحان های دوران دانشگاه درس می خواندم! امروز صبح بالاخره با مدارک کامل عازم امتحان سخت و دلهره آور و ترسناک گواهینامه شدم...


ساعت شش صبح از خانه بیرون زدم تا بتونم طرف های ساعت 7 اونجا برسم. امتحان در شهرک آزمایش که خارج از شهر بود گرفته می شد.راس ساعت 7 رسیدم پشت درهای بسته.  بعد از پخش دعایی و راز نیاز درها باز شد و ما هم با زور به داخل رفتیم. خوشبختانه قسمت اول ثبت نام بدون مشکل حل شد. مشکل از جایی شروع شد که باید 6 عدد فیش ناقابل را  در بانک موجود در خود شهرک پرداخت می کردیم. حدود صد نفر آدم که هر کدام 6 فیش در دست داشتند و دو باجه دریافت در بانک ( اصل تناسب!). در بعضی زمان ها و مکان ها صف معنایی ندارد. یکی از آن موارد همین جا بود. فرض کن تو وسط یک حلقه باشی که این حلقه از هر طرف حداقل شش لایه داشته باشد و همه هم زمان فشار بیاورند ( خوشحال بودم که هیچکدام دیپلمات نبودند!) فشار شب اول قبر را به خوبی درک کردم و بدنم آماده آماده شد! خلاصه درک کردم که چشم ها چگونه از حدقه در می آید.

یک ساعتی کارم در بانک طول کشید. کارم که تمام شد راهی برای خروج پیدا نمی کردم. یاد برنامه خاله شادونه و مرگ بچه های بیچاره افتادم! به زور و داد و فریاد خودم را از آن مهلکه نجات دادم. بعد نوبت به ثبت نام بود که دو عدد استوار این کار را انجام می دادند که الحق آدم های خوبی بودند. در همین وهله بود که یک نفر آمد و فرم نظر سنجی دستمان داد. من که فکر می کردم غول مرحله را رد کردم و از کار آن دو نفر هم راضی بودم همه نظر سنجی را مثبت پر کردم. اما زهی خیال باطل .بعد نوبت به معاینه پزشکی رسید و باز هم همان مشکل صف. من که روی بیکاری و علافی این روز حساب باز کرده بودم یک مجله ای با خودم آورده بودم و هر از گاهی مطالعه می کردم. اما تا سرم را بالا می آوردم می دیدم که دو نفر به صف اضافه شدند! بعد از حدود چهل و پنج دقیقه نوبت من شد. منتظر بودم که دکتر مربوطه امضایی پای کاردکس من بزند و بروم به سوی سالن امتحان آیین نامه. اما تمام خاطرات بد و استرس زای گفتن معافی پیش رویم ظاهر شد . دکتر مربوطه علت معافی من را پرسید و بیخود و بیجهت روانه کمیسیونم کرد. از شهرک بیرون اومدم و به دنبال بهداری نیروی انتظامی روانه شهر شدم. سر خروجی شهرک ستوانی جلویم را گرفت. منتظر بودم گیر بیخود بدهد تا من هم اون روی خوش اخلاقیم را نشانش بدهم. اما با لحن مظلومانه ای گفت تا شهر میری!؟ گفتم آره بیا بالا. در راه آدرس بهداری را پرسیدم که راهنماییم کرد. سر چهارراهی پیاده شد و اشاره کرد همین جاست. اشاره اش به آنطرف چهار راه بود. ماشین را پارک کردم و راه افتادم. اما آدرس اشتباه بود. در دل لعنتی به خودم دادم که چرا آن ستوان را این همه راه آوردم و آخر سر این چنین جواب محبتم را داد .مجبور شدم یک کیلومتر راه پیاده بروم تا به بهداری برسم. 15 هزار تومان هزینه ای به ناحق دادم و بین چند پزشک در آنجا پاس داده شدم. در آخر سر دکتر کمیسون پای برگه ام نوشت:"برای گواهینامه ب 1 رانندگی با عینک! " بهش گفتم باباجان من گواهینامه پایه دو دارم برای موتور میخام. دو زاری اش افتاد و دوباره یک کیلومتر پیاده راه رفتن تا رسیدن به ماشین و گاز دادن تا رسیدن به شهرک و دوباره صف معاینه پزشکی. در این مدت دکتر اولی عوض شده بود و جایش را به دکتر دومی داده بود. دکتر دومی هم همه را به چشم بیمار سرطانی می نگریست و هر نفر نیم ساعت را معاینه می کرد. نزدیک ساعت یک بعدازظهر دکتر پای کاردکسم را امضا کرد و روانه سالن آیین نامه شدم. بعد از شش ساعت هنوز هیچ پیشرفتی در کارم احساس نمی کردم. وقتی به سالن رسیدم ستوانی گفت که دیگر امتحان نمی گیریم و زمان به اتمام رسیده. در زیر نور خورشید و زمین بیابانی شهرک حرف آن ستوان تیر خلاص را بهم شلیک کرد.چهره ام شبیه دکتر عالم در فیلم "خیلی دور خیلی نزدیک" بود که ساعت ها در بیابان پیاده راه رفته بود و گرما امانش را بریده بود و از همه چیز و همه کس ناامید شده بود. بدون هیچ عمل مفیدی یک روزم را از دست دادم .

صبح که از خانه بیرون آمدم فکر می کردم که یا در امتحان عملی رد میشوم که احتمالش بیشتر بود یا اینکه شانسی قبول میشوم و ملتی را شام مهمان می کنم. اما بدترین حالت ممکن رخ داد. هیچ کاری نکردم و فقط شش ساعت دویدم. 

نظرات 19 + ارسال نظر
arefeh یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:21

Fek mikardam ta alan dg be bi savad budane man adat karde bashin
Bebakhshid
Alan mikhunam

عادت کردیم :)

arefeh یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:26

Motasefam omidvaram dafeye bad shanse bishtar va alafie kamtari dashte bashi

چی شده امشب اینقدر مودب شدی؟!

شبنم یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:30

سلاااام امیر ...

خب چه کاریه ؟؟برا چی مجله برده بودی ؟؟!!!

گفتم دیگه....برای زمان های تلف شده ی منتظر ماندن در انواع صف ها

نیلوفر یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:36

ماجراهای امیروفسکی و گواهینامه موتورششش!
آورین،آورین:)
دفعه بعدی...

آورین آورین به چی بود آیا؟!

شبنم دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:35

اینو که توی پستت هم نوشته بودی ...
من یه راه حل دیگه دارم برات ....

چه راه حلی داری؟!

راد دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:13 http://mmrad.blogfa.com

می دانم نمی شود قیاسش کرد
اما این که گفتی مثل این گواهینامه من می ماند
که آرزو به دل ماندم که یه پلیسی چیزی بگه بیبینم این کارت گواهینامه ات رو ..... فقط همیشه باید همراهت باشه ... همین ...

برای من همیشه یه آرزو بوده که یکی بگه گواهینامه ات را نشون بده

غزل دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:12 http://ghazal777777.blogfa.com

خدا به زمین گرم بزنتشون.اخه چقدر باید توی این اماکن اداری خون خون ادم رو بخوره و هیچ کاری از دست هیچ کسی بر نیاد .

بیچاره می کنند آدم را....بیچاره

دلتنگ دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:48

حالا مگه بده که مودب شدم

مودب بودن که بد نیست....این تغییر حالت و رویه ات یه جوریه

اصغروف دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 13:03

حالا حالا ها باید بری فکر کردی مملکت شیر تو شیره که همینجوری به تو گواهینامه بدن
خانومهای محترم قرار شد رزومه ارسال کنند چی شد ( حتما باید محترم باشندا)

سلام اصغروف عزیز
ممنون از حمایت و پشتیبانی ات

علیرضا دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:46 http://www.ghasedak68.blogfa.com

تو هم هیچیت نگیم فکت خوب موتورش کار میکنه.موتور همه رو میذاره پایین:)
ما یه بار گواهی گرفتیم تازه اونم بی دردسر عینک.برا هفت پشتمون بسه.دیگه گواهی میخام چیکار.والا...
تو امتحان نمیخاد بدی بیا برو یاد بگیر اگزوز موتور کجاست سابقت خرابه..:))

آره دیگه ....جور تو را هم من باید بکشم
نه دیگه شیر فهم شدم اگزوزش کجاست

arefeh دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:13

In ye juri budano bezar ru hesabe bi hoselegi o khastegi az in hame hamalate rizo doroshti ke tu in modat daram mikhoram

جریان چیه؟ بیا مفصل بگو

[ بدون نام ] دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:33

علیرضا سابقه خوبی از اگزوز نئاره فکر کنم

جان؟! جنابعالی هیچکاره تشریف دارین؟!

علیرضا دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:48 http://www.ghasedak68.blogfa.com

چرا عزیزم من مشکلی نداشتم بعضیا از بس پشت ماشین نشسته بودن اصن موتور تو عمرشون ندیده بودن سابقه دار شدن قبلا:))

بلی بلی

فالگیر دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 23:24

در این مواقع میشه گفت خدا قوت![چشمک]

سلامت باشی جوان

شبنم سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:45

خب اونجا که میری.. .اون مسیجای شبانه رو مرور کن و روشون فکر کن تا به حکمتشون پی ببری
مثلا حساب کن ببین چند تا از اون ۶۰۰ تومانیهارو باید بذاری رو هم که توی قرعه کشی بانکتون جایزه اول رو ببری ....

میگم جناب هیچکاره ...نه ببخشید جناب اصغروف .....این براتون افت داره که توی ملک خصوصی یکی دیگه تبلیغات راه انداختین ها ....
حالا رزومه شما که خودش یکی یکی داره رو میشه .... لطفا ازسوابق درخشان موتور سواریتون هم یادتون نره که بگید ...این مورد حیاتیه ....

قصه گو سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 http://khalvat11.blogfa.com/

این هم از مزایای مطابق قانون عمل کردن.
حالا نونت نبود آبت نبود گواهینامه موتور گرفتنت چی بود؟
نه که همه موتورسوارها گواهینامه دارن؟

اصغر شاسکولوف سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:59

من اگه ملک شخصی داشتم که اینجا نمیومدم
درباره رزومه خودم
گ.اهینامه پایه یک از ۱۵ سال پیش
گواهینامه موتور از ۴ ماهه دیگه
سن حدود ۳۰
قد ...
وزن فعلا متغیر
بی پول و کمی خل و خوش تیپ
من عاشق دخترهای شیطون و شرم ( ایکون داد ماست)

عارفه سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:59

جناب اصغر شاسکولوف عزیز شما اگه حدود 30 سال باشین 15 سال پیش که می شه 15سالگی؟ شما 15 سالگی گواهی نامه گرفتین.
من عاشق این صداقت شما و همچنین البته اعتماد به نفستون هستم(منظور اون کمی خل و خوش تیپ بود)
(ایکون داد ماست)
من که اصلا از موتور خوشم نمی یاد . چرا پسر ها همه عشق موتور اند؟
الان یعنی دیگه من مودب نیستیم امیر حسین؟

مسافر جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:55 http://www.payepiyade.blogfa.com

گواهینامه موتور می خوای چیکار اخه مهندس؟؟ ولی همتت ایول داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد